ویلهلم وونت

ویلهلم وونت(1832 - 1920)


 

ویلهلم ووندت در 16 آگوست 1832 در آلمان به دنیا آمد و در 31 آگوست 1920 درگذشت.

 

ویلهلم ووندت از دانشکده پزشکی دانشگاه هایدلبرگ فارغ‌التحصیل شد. او سپس مدّت کوتاهی را به مطالعه زیر نظر یوهان مولر و هرمان هلم‌هولتز (فیزیکدان) پرداخت. تصوّر می‌شود که کارهای او با این دو نفر در کارهای بعدی ووندت در زمینه روان‌شناسی تجربی نقش داشته است. ووندت بعداً کتاب اصول روان‌شناسی فیزیولوژیک را نوشت (1874) که به پایه‌گذاری رویه‌های تجربی در پژوهش‌های روان‌شناسی کمک شایانی کرد. او پس از استخدام در دانشگاه لایپزیک، نخستین آزمایشگاه از دو آزمایشگاه روان‌شناسی موجود در آن زمان را تأسیس کرد. (استنلی هال نخستین آزمایشگاه روان‌شناسی آمریکا را در دانشگاه جان هاپکینز به وجود آورد.)

 

ووندت به دیگاه نظری موسوم به ساختارگرایی وابسته است. در این نظریه، ساختارهایی که تشکیل دهنده ذهن انسان هستند تشریح می‌گردند. ووندت عقیده داشت که روان‌شناسی، علم تجربیات آگاهانه است و یک مشاهده‌گر آموزش دیده می‌تواند به طور دقیق از طریق فرایندی به نام درون‌نگری، به تشریح افکار، احساسات و هیجانات بپردازد. البته چون این فرایند وابسته به تعبیر شخص است، بسیار ذهنی می‌باشد. ووندت عقیده داشت که با تغییر سیستماتیک شرایط آزمایش، عمومیت مشاهدات افزایش می‌یابد.

 

ایجاد آزمایشگاه روان‌شناسی توسط ووندت معمولاً به عنوان آغاز رسمی روان‌شناسی به عنوان یک علم، جدا از فلسفه و فیزیولوژی، در نظر گرفته می‌شود. پشتیبانی او از روان‌شناسی تجربی، راه را برای رفتارگرایی باز کرد. بسیاری از روش‌های تجربی او هنوز هم مورد استفاده است.

 

ووندت دانشجویان بسیاری داشت که هر کدام بعداً روان‌شناسان برجسته‌ای شدند. از آن میان می‌توان به ادوارد تیچنر، چارلز اسپیرمن، استنلی هال، چارلز جود، جیمز کتل و هوگو مانستربرگ اشاره کرد.

ویلهلم ووندت علاوه بر دستاوردهای فوق، مجله روان‌شناسی «مطالعات فلسفی» را نیز بنیاد نهاد.

http://www.ravanyar.com/psycologyworld/popup/history08.asp

برچسب «سرامدی» یا «استعداد درخشان»

 

برچسب «سرامدی» یا «استعداد درخشان»

یادداشتی که در ادامه خواهد آمد تلخیص شده نوشته ای از خانم دکتر پریرخ دادستان است. این یادداشت حاوی نکات در خور اعتنایی است که می تواند مورد استفاده اولیای تعلیم و تربیتُ اعم از پدرها و مادرها و معلمین و از همه مهمتر دستگاه رسمی نظام آموزشی و به ویژه آموزش و پرورش در جامعه ما قرار بگیرد...

منبع: فصلنامه روانشناسي تحولي: روانشناسان ايراني، شماره ۱۱

در سالهای اخبر تب ورود به مدارس استعدادهای درخشان یا برخی از مدارس همانند آنها، از التهاب کنکور دانشگاهها فراتر رفته و شاید بتوان گفت که مشکلات کنکور و رقابتها را به سطح کودکان بی گناه کودکستانها کشانده است. رویای داشتن فرزندی که برچسب «استعدادهای درخشان» را بر پیشانی دارد والدین را چنان از خود بی خود کرده است که پیامدهای خطرناک این برچسب و مشکلات ارتباطی حاصل از آن را به فراموشی سپرده اند و این نکته مهم را از نظر دور داشته اند که متفاوت بودن از دیگران حتی در جهت مثبت آسان نیست و هوش یا استعداد برتر نیز مشکلات خاص خود را دارد.

به موجب تعریف «انجمن ملی استعدادهای درخشان آمریکا»، کودک سرامد دارای کارامدی شگفتی است یا بالقوه در یکی از قلمروهای موسیقی، هنر، زبان، ریاضی و ... واجد این کارامدی است. کودکان سرامد نه تنها با سهولت بیشتر بلکه به گونه ای عمیق تر از همسالانشان می آموزند و با سرعت افزون تری پیشرفت می کنند. بر حسب آمار جهانی تقریبا پنج در صد از کودکان (از کودکستان تا پایان دبیرستان) حداقل یک استعداد فراتر از معمول دارند که برای حفظ منافع فردی و ااجتماعی باید پرورش یابد. اگر چه برخی از کودکان علامتهای سرامدی مانند توانایی گفتار، خواندن یا یادگیری اعداد را قبل از شروع کودکستان نشان می دهند، اما در بسیاری از آنها نشانه های سرامدی قبل از آغاز دبستان دیده نمی شود.

درد دهه های پیشین کودکی که بهره هوش وی 130 یا بالاتر بود، به منزله کودک سرامد تلقی می شد اما در حال حاضر سرامدی نمی تواند و نباید تنها بر اساس چنین ضابطه ای تعیین شود، بلکه نتایج انواع آزمونهای روانشناختی و مشاهده های طولی، نظامدار و ثبت شده والدین و معلمان نقش مهمی را در این تشخیص ایفا می کند. در یک بیان کلی، نیاز به آموختن سریعتر از همسالان و همکلاسیها، استدلال، حافظه، مهارتهای درک و کارامدی فراتر از هنجارها، نیاز به کمال و برتری و بلاخره توانایی شناختی و توجه فراتر از گروه سنی خود، کودکان سرامد را متمایز می کند.

آیا همه این ویژگیها ضامن موفقیت کودکان سرامد هستند؟ بی تردید پاسخ به این سوال منفی است. عوامل شخصی و اجتماعی متعددی می توانند نه نتها سرخوردگی بلکه عدم موفقیت این کودکان را در پی داشته باشند و بسیاری از آنها را به رغم توانایی برتر، از کارامدی پایینی برخوردار سازند.

موفقیت کودکان سرامد در مدرسه قطعی پنداشته می شود اما واقعیت این است که اگر برنامه ها با تواناییهای کلی یا خاص آنها منطبق نباشد دچار کسالت، بی حوصلگی و کاهش قابل ملاحظه کارامدی و افسردگی می شوند. حتی گاهی به غلط تشخیص فزون کنشی (بیش فعالی) را نیز دریافت می کنند چرا که ناآرامی آنها می تواند مشکلات رفتاری و حتی مشکلات در روابط اجتماعی را در پی داشته باشد. افزون بر این متفاوت بودن رغبتها غالبا احساس بیگانگی نسبت به همسالان را در آنها ایجاد می کند؛ احساسی که واکنش منفی دیگران را برمی انگیزد.

کمال گرایی کودکان سرامد می تواند کم کاری را در پی داشته باشد چون اغلب آنها برای اجتناب از سرخوردگی اصل «همه یا هیچ» را پی می گیرند. به عبارت دیگر یا می خواهند در همه زمینه ها بی نظیر باشند و به استانداردهایی که خود خلق کرده اند دست یابند و یا آنکه خواستار برتری در هیچ زمینه ای نیستند.

کودکان «سرامد» به شدت به برچسب «استعداد درخشان» واکنش نشان می دهند و به نظر می رسد که این برچسب بر مفهوم خود، تصویر خود و انتظارهای آنها از خود موثر است و به خصوص به کاهش مفهوم خود از زاویه اجتماعی منجر می شود چون به علت بالا بودن سطح انتظارهایشان، هدفهای غیر واقع نگر را دنبال می کنند.

یکی از مشکلات اصلی شاگردان سرامد، ضعف مهارتهای اجتماعی آنهاست چرا که فشار عوامل بیرونی را برای منطبق کردن و جلوه دادن هوش خود به گونه ای که مورد پذسرش قرار گیرد احساس می کنند و برای اجتناب از خطر طردشدگی کوشش می کنند تیزهوشی خود را پنهان کنند؛ بدین ترتیب مهارتهای بین شخصی اغلب شاگردان سرامد در دبیرستان دچار تعلیق می شود، تعلیقی که سطوح بالای اضطراب و احساس شدید انزوا را در پی دارد.    

در خانواده بازخورد رفتار والدین و فرزندان دیگر نسبت به کودک سرامد، مبانی رفتار او را پی ریزی می کند. والدینی که از کاربرد اصطلاح "تیزهوشی" خودداری می کنند در مقایسه با آنهایی که از این اصطلاح استفاده می کنند به ایجاد منزلت بالاتر در بین همسالان، مثبت تر بودن مفهوم خود و سطوح پایین تر اضطراب در کودک کمک می کنند چون احساس فشار را در وی کاهش می دهند.

پذیرش استعداد درخشان به معنای یک هدیه خداوندی، به آسانی می تواند به آرمانی سازی کودک توسط والدین منجر شود و موجب بهره مندی بیشتر او از توجه، منزلت و امکانات خانواده گردد و عدم توازن خانوادگی را به وجود آورد. چنین منزلتی روابط بین کودک سرامد و خواهران و برادران غیرسرامد را دچار آشفتگی می کند.رقابت برادرانه را افزایش می دهد، نظام خانوادگی را برهم می زند و اصطلاح «استعداد درخشان» را دارای طنینی منفی می کند. افزون بر این، به کاهش سازش یافتگی و گاهی گوشه گیری یا فزون کنشی خواهران و برادران منجر می شود. تبیین احتمالی چنین وضعیتی این است که فرزندان غیر سرامد خانواده به علت توجهی که به فرزند سرامد می شود خود را ناخواسته می پندارند و در نتیجه سطح حرمت «خود» در آنها کاهش می یابد.

برچسب سرامدی بر همسالان و روابط با آنها نیز موثر است. نگاه همسالان به سرامدانی که از تواناییهایشان به گونه ای مثبت سود می جویند، مثبت و تحسین آمیز است اما اگر کودک سرامد خود را برتر از همسالانش بپندارد، احساس خصومت، حسادت و عدم اعتماد در آنها به وجود می آید و به تحقیر وی می پردازند.

بنا بر انچه گفته شد برچسب «استعداد درخشان» یا «سرامدی» حتی اگر با واقعیت وجودی کودک منطبق باشد به منزله مجوز موفقیت بلافاصله در مدرسه و زندگی نیست بلکه تنها یک روش ایجاد تمایز و شیوه ای است که نیاز کودک به چیزی متفاوت را بیان می کند. انتظار می رود که این برچسب به علت تایید وجود استعدادها و تواناییهای خاص، دارای پیامدهای مثبت باشد اما توام شدن آن با انتظارهایی که به شخصیت زدایی کودک منجر می شود نباید مورد غفلت قرار گیرد.