«هم اندیشی بررسی محتوای کتب آموزشی فارسی (کتابهای فارسی، نگارش و علوم و فنون ادبی ) در جهت اصلاح و بهبود آن»
روز چهارشنبه 9 / 9 / 1401 ساعت : 18:30
مکان : خیابان ساحلی ، خانه معلم شماره 1 ، سالن آموزش
از همکاران گرانقدر دعوت می شود پیشنهادات و انتقادات و اشکالات کتابهای درسی مذکور را به صورت مکتوب تدوین نمایند و در کارگاه ارائه دهند. گروه ادبیات استان پس از آن متن همکاران محترم را جهت اصلاح و بهبود به دبیرخانه و دفتر تألیف کتب درسی ارجاع می دهد.
عموماً در اساطیر متعلق به آیینهای کهن، تصور جهان و طبیعت و انسان مبتنیبر تصور چرخۀ زمان است. تصور اخیر در بسیاری از نظامهای دینی و فلسفی بزرگ، مانند آیین برهمنی و بودایی و فلسفۀ افلاطون وجود دارد و تا اندازهای مغایر با تصور حرکت مستقیمالخط زمان در یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ولی هیچ فرهنگی، حتى فرهنگ یهودی یا مسیحی یا اسلامی، نوشدن فصلها و نوزایی طبیعت را، که ظاهراً در نحوۀ ادراک بشر از جهان نقش بسته است، کاملاً نادیده نمیگیرد.
۷. اسطـورههـای یـاد و فـرامـوشـی
در بسیـاری از فرهنگهـا، اسطورههای یاد و فراموشی نقش داشتهاند، و در جاهایی که تصور نوزایی و تناسخ وجود دارد، بسیار اهمیت دارند. برخی ادعا کردهاند که دورههایی را که پیش از زندگی کنونی زیستهاند، به یاد دارند، و کسانی انگشتشمار (ازجمله بودا) گفتهاند که حتى نخستین باری را که پا به عرصۀ وجود نهادهاند، به خاطر میآورند. در بسیاری از افسانههای هندی، پردۀ پندار و توهم (مایا) مانع از این میشود که شخص اصل و هدف خویش را به یاد آورد. در مذهب گنوسی نیز سخن از همینگونه فراموشی میرود که باید در برابر آن مقاومت ورزید. در فلسفه به مسئلۀ یاد و فراموشی در اندیشۀ یکی از فیلسوفان قرون وسطایی هند، شانکارا، و البته نزد افلاطون در رسالۀ مِنون برمیخوریم.
۸. اسطورههای قضا و قدر
علم احکام نجوم یا صناعت تنجیم [۲]احتمالاً روشنترین نشانۀ ارتباطی است که بشر خواسته است میان افعال انسان و گردش افلاک برقرار سازد؛ حتى در جوامع پیشرفتۀ امروز نیز به نمونههایی از کوشش بشر برای برقرارسازی چنین ارتباطی برمیخوریم. آدمی در بسیاری از اوقات دربارۀ سرنوشت خویش دچار شک و تردید میشود. در برخی از اسطورهها، تقدیر نشانۀ قدرت چیرهگر یکی از ایزدان است. در بابِل چنین پنداشته میشد که مَردوک، خدای بابِلیان، در جنگ آغازینِ پیش از آفرینش، «الواح تقدیر» را به دست آورده بود. در یونان باستان، هِـسیودوس خدای خدایان، زئوس را حاکم بر همه چیز معرفی میکند؛ ولی هُمِر میگوید که زئوس در برابر تقدیر ناتوان است، چنانکه نمیتواند جان پسر خویش را نجات دهد. در اساطیر، مسئلۀ رابطۀ سرنوشت با قانون الٰهی و عدل الٰهی و توجیه وجود شر در جهان و موجبیت علّی بیان شده است.
۹. اسطورههای شاهان و زاهدان
تنها در فرهنگهایی که نوعی از پادشاهی را مقدس انگاشتهاند، چنین اسطورههایی دربارۀ شاهان دیده میشوند. در مدارک پرستشگاههای بابل از نذرونیاز در پیشگاه شاهان مقدس سخن رفته است، و در سرودهای دینی خطاب به آنان، به ازدواجشان با یکی از ایزدبانوان اشاره میشود. در مصر باستان، «حیاتبخش» یکی از صفات شاه بود. شاه واسطهای پنداشته میشد میان عالم ایزدی و جهان انسانها. مراسم رسمیِ رسانیدن شاهان به مرتبۀ خدایی در دورههای بالنسبه اخیر تاریخ پدید میآید. یکی از نخستین و چشمگیرترین این موارد، الوهیتبخشیدن به اسکندر مقدونی بود. در روم بـاستان نیز برخی از امپراتوران پس از مرگ به آن درجه رسانده میشدند. اما درمورد زاهدان و قدیسان، اینگونه روایتها را باید بیشتر از مقولۀ حکایات دانست تا اساطیر. بااینحال، مصادیقی در این زمینه پیدا میشوند (مانند منصور حلاج، عارف و صوفی مشهور در اسلام، یا فرانسیس قدیس در مسیحیت) که داستان آنها افزونبر اینکه الگویی برای زندگی در این دنیا به شمار میرود، جنبۀ اسطورهای نیز دارد.
فرجام یا پایان در اساطیر هم به معنای مرگ است و هم به معنای پایان جهان. اسطورههای ناظر بر پیدایش مرگ همچنین بیان میکنند که مرگ بهخودیخود پایان حیات نیست. این اسطورهها همان اندازه در فرهنگهای گوناگون رواج داشتهاند که اساطیر مربوط به آفرینش. در یکی از رایجترین این قبیل اسطورهها از زمان آغازینی سخن میرود که مرگ هنوز جایی در آن نداشت و در نتیجۀ خطایی مشخص یا بهعنوان کیفر یا بهعلت تصمیم آفریدگار به جلوگیری از ازدحام در زمین، پدید آمد.
۳. اسطورههای بازخیزی
امید به پدیدآمدن جهانی نو گاهبهگاه در بسیاری از تمدنها دیده میشود. در این موارد، تکیه بر آن است که رهبری پیشگو پایان جهان کنونی، رستاخیز مردگان و نوزایی عالم را پیشگویی میکند. شخصیتی محوری یا قهرمانی فرهنگی بازمیگردد، و مؤمنان به فرماندهی او به جنگ نیروهای خبیث و شرور میروند.
۴. اسطورههای ایزدان دانشپرور و مُنجیان
در بسیاری از فرهنگهای پیش از پیدایش خط، اسطورههایی وجود داشته، مربوط به چهرهای فوق انسانی (مانند پرومِتِئوس در اساطیر یونانی) که آفرینندۀ جهان نبوده، ولی با اعطای دانش و فن به آدمی، دنیا را کامل کرده است. چنین شخصیتی گاه سلامتبخش و نجاتبخش نیز دانسته میشود. اسطورههای مُنجیان غالباً به رستگاری نهایی نیز ربط داده میشوند. تصور قیامت و روز حساب، هم در آیین زردشت وجود دارد و هم در مذاهب یهودی، مسیحی و اسلامی، و در پی آن، رستگاری میآید. در زردشتیگری، منجیان یا «سوشیانت»ها بازمیآیند و در پیکار خیر و شر شرکت میجویند و به پیروزی نیکی و پرتوافکنی نور آسمان بر همۀ آفریدگان یاری میرسانند.
۵. اسطورههای زمان و ادوار و اکوار
حرکت منظم اجرام آسمانی همواره توجه هر جامعهای را جلب کرده است. سیر بیوقفه و دگرگونیناپذیر خورشید و ماه و ستارگان همیشه تصور زمانی بیآغاز و انجام و، بنابراین، فراسوی زمان بشری را به اذهان القا کرده است و بسیاری از اسطورهها به رابطۀ آن دو پرداختهاند. عدد ۴ بیش از همه در این زمینه کاربرد داشته است. زردشتیان ایران باستان عمر جهان را ۱۲ هزار سال، بخششده به ۴ دورۀ ۳هزارساله، میدانستند و باور داشتند که در پایان واپسین دوره، اهورامزدا، یا سرور دانا، بر اهریمن پیروز خواهد شد. در «کتاب دانیال نبی» در عهد قدیم از ۴ «سلطنت» سخن میرود، بهترتیب از طلا، نقره، برنج، و مخلوط آهن و گِل و پس از آن، «خدای آسمانها سلطنتی را که تا ابدالآباد زایل نشود، برپا خواهد نمود» (باب سوم، بندهای ۳۰-۴۶). مسئلۀ ۴ دورۀ عمر جهان، هریک ساختهشده از یکی از فلزات، در آثار نویسندگان یونانی نیز به میان میآید. در یهودیت، همچنین این تصور پدید آمد که میان هـر دو دوره و پیش از سلطنت ابدی، دورهای هزارسـاله فـاصله میافتد (هزارهگرایی [۱]از اینجا پدید آمده است). البته عددهای دیگری نیز در اسطورهها ذکر شدهاند (۳، ۶، ۷، ۱۲ و ۷۲)، اما غلبه با عدد ۴ بوده است. پیچیدهترین دستگاه محاسبۀ دورههای عمر جهان در آیین هندو و آیین بودایی دیده میشود که برطبق آن، جهانها پدید میآیند و به پایان میرسند. هر یک از ۴ دوره عمر کوتاهتری دارد و شر و پلیدی در آن فزونی میگیرد. به موضوع دور و بازگشت (اکوار) جهانها پس از نابودی، نهتنها در آیینهای هند، بلکه در دیگر جاها نیز برمیخوریم، مانند آیین اُرفِئوسی و فلسفۀ رواقی در یونان.
اسطورهپژوهان اسطورهها را بر حسب نقشها یا هدفهایی که از آنها منظور بوده است، به اقسامی تقسیم کردهاند.
۱. اسطورههای اصل و آغاز
از این دستهاند اساطیر زایش یا آفرینش جهان، بسته به اینکه وجود آفریدگاری پیشاپیش فرض شده باشد یا نه. اسطورههای زایش جهان به اصل و آغاز عالم یعنی صحت و اعتبار بنیاد عالم مربوط میشوند. در اسطورههای آفرینش، خواه در فرهنگهای ابتدایی و خواه پیشرفته، غالباً از خلقت زمین از مادۀ خامی سخن میرود که از پیش موجود بوده است. خلقت از عدم گرچه ممکن است از نظر فلسفی قانع کنندهتر باشد، نسبتاً در گزارشهای اسطورهای نادر است.
آب همهجا منشأ حیات معرفی میشود. در اساطیر آسیا و آمریکای شمالی، آفریدگار یاریگری دارد که به ژرفای آبهای بیکران آغازین میرود تا زمین را بیرون بیاورد. در برخی جاها که اساطیر از آیین زردشت تأثیر پذیرفتهاند، این یاریگر چهرهای شیطانی مییابد و به دشمن آفریننده تبدیل میشود. این جنبۀ اسطوره تبیین میکند که شر و بدی یکی از اجزاء سازندۀ جهان است و آفریدگار مسئول پیدایش آن نیست.
آفرینش جهان به شکلهایی دیگر نیز در اساطیر اقوام گوناگون به تصویر درآمده است؛ ولی برخی مشترکات میان همۀ آنها به چشم میخورد. در همه سخن میرود از متقابلان آشتیناپذیر (مانند آسمان و زمین، تاریکی و روشنایی) و از رویدادها و زمانی فراسوی عقل و تجربۀ عادی که هنوز آن متقابلان از یکدیگر جدا نشده بودند. آفرینش انسان معمولاً بلافاصله با زایش جهان پیوند مییابد. آدمی را یا خدا در زمین قرار میدهد یا منشأ او بههرحال از آسمان، و مقام او محور آفرینش جهان است. گاهی گفته میشود که انسان از ژرفای زمین یا از صخره یا درختی سربرکشیده، و از خاک یا مخلوطی از خاک و خون ساخته شده است. اما درهرصورت، آفرینش او نقطۀ اوج زایش جهان و حدفاصل و وجه تمایز وضع کیهان پیش و پس از او ست.
چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، یکی از نکات شگفتْ تکرار بعضی موضوعات و حتى جزئیات آنها در اساطیر فرهنگهای مختلفی است که از یکدیگر بیخبر بودهاند. اسطورههای حاکی از خلقت عالم و آفرینش آدمی همهجا به چشم میخورند. اُتو رانک[۷]، روانکاو آلمانی، دربارۀ این الگوی مشترک در اساطیر مختلف که قهرمانی اسطورهای از پدر و مادری والاتبار چشم به گیتی میگشاید، بهتفصیل بحث کرده است؛ ولی پیش از آن، غیبگویی پدر را از خطرِ داشتن چنین پسری برحذر میدارد؛ بنابراین، نوزاد در جایی بیرون از شهر و آبادی رها میشود تا بمیرد؛ اما شبان یا جانوری او را نجات میدهد؛ پسر بزرگ میشود، دست به کارهای بزرگ میزند، انتقام میگیرد و سرانجام، هویت و تبار او آشکار میشود. چه در قبایل سرخپوستان ناواهو، چه در خاور دور و چه در یونان قدیم، همهجا به این الگو برمیخوریم. در تبیین این پدیده نظریههای گوناگون برپایۀ روانکاوی مکتب فروید، مکتب یونگ، مکتب ساختارگرایی لِوی ـ استروس، و عقاید میرچا الیاده، مورخ ادیان و اسطورهپژوه رومانیایی تبارِ آمریکایی، عرضه شده است. زیگموند فروید بر آن بود که ارتباط و مفاهمه به وسیلۀ نمادها نهتنها به تاریخ فرهنگی، بلکه همچنین به کارکرد روان وابسته است، و برایناساس، برداشتی فراتاریخی و زیستشناختی از آدمی عرضه کرد و به این نظر رسید که اسطوره تصورات سرکوفته را مینمایاند. یونگ رویکرد فراتاریخی و روانشناختی را برپایۀ نظریهاش در باب «ناخودآگاهی جمعی» و «سرنمونهها[۸]» که به باور او، به صورتهای رمزی در اسطورهها پدیدار میشود، بیشتر بسط داد. برخی از دانشوران، مانند میرچا الیاده و رودُلف اُتو، الهیدان آلمانی، معتقدند که اسطوره را باید صرفاً پدیدهای دینی و غیرقابل فروکاستن و برگرداندن به مقولات غیردینی دانست. اهل مکتب اسطوره و مناسک مدعیاند که هر اسطورهای در مقام «تبیین» یا سببگویی مناسکی متناظر با آن عمل میکند یا روزگاری درگذشته چنین عمل کرده است. البته پیوستگی اسطورهها با مناسک انکارپذیر نیست، ولی اینکه کدام یک نخست آمد، جای تردید دارد. ازاینگذشته، گرچه احتمالاً هیچ مناسکی نمیتوان یافت که با اسطورههایی همراه نباشد، هستند اسطورههایی که مناسکی مکمل آنها نیست.
برطبق نظریۀ ویکو دربارۀ تاریخ، هر دوره دارای وحدت نگرش و خصلتی مخصوص به خویش است و با نظم و ترتیبی معیّن به دنبال دورۀ پیشین میآید. تمدن با «عصر خدایان» آغاز میشود که در آن، آدمیان در حلقۀ خانواده به سر میبرند و محوریت با دین، ازدواج و خاکسپاری مردگان است. بعد نوبت «عصر پهلوانان» است که در آن، حکومتهای اشرافی پا به عرصۀ هستی میگذارند. سپس میرسیم به «عصر مردم» که دورۀ جمهوریهای دمکراتیک است و در آن، برخلاف عصرهای پیشین که شعر و اسطوره و حکمت عامیانه بر اذهان چیره بود، دانش و پژوهش و خرد استوار میشود. با توجه به این پیشینه، تنها از راه اسطورهشناسی میتوان به فهم دین و آیین، اخلاق و قوانین و زندگی اجتماعی مراحل پیشین کامیاب شد. به باور ویکو، اسطورهها روحیات و شیوۀ اندیشه در هر عصر را مینمایانند، و نباید آنها را مشتی تمثیل یا داستانهای دروغ پنداشت. چنانکه خواهیم دید، او در دید نسبت به اساطیر از پسینیان بلافصل خود بهمراتب جلوتر، و نزدیک به رهیافت انسانشناسان معاصر بود.
بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، بهدلیل باور به پیشرفت و مبارزه با خرافات، به اساطیر نظرخوشی نداشتند. ولی، از سوی دیگر، بهدلیل تکیه بر خردگرایی، در پی پژوهش دربارۀ منشأ و جوانب اموری بودند که آنها را از «موهومات» میپنداشتند. برپایۀ گزارشهای کاشفان و جهانگردان، بهویژه مبلّغان یسوعی دربارۀ سرخپوستان آمریکای شمالی، نگرشی جدیتر به مسئلۀ اسطوره پدید آمد. برنار دو فونتنِل، اندیشمند فرانسوی، با تألیف اندیشههای قدیم و جدید، و مقایسۀ اساطیر یونان و سرخپوستان به این نتیجه رسید که در همۀ فرهنگها تمایل به اسطورهسازی وجود داشته است. در همان عصر، شارل دو بروس [۳]برپایۀ مطالعات تطبیقی نتیجه گرفت که برخی از عناصر دین مردم آفریقای غربی تصورات اسطورهای یونانیان باستان را تبیین میکند. ولی رویهمرفته تمایل شدید خردگرایان عصر روشنگری، مانند ولتر و هیوم، که همواره درصدد یافتن علتها و دلایل عقلی امور بودند، مانع از تشخیص این امر میشد که آنچه به اسطورهها پایداری و استواری میبخشد، بیش از آنکه توجیه عقلانی باشد، همسازی و انسجام درونی آنها ست.
در سدۀ ۱۹ م، شیفتگی پیروان جنبش رمانتیسم به زبان و زبانشناسی و مطالعات تطبیقی در تاریخ، سبب چرخشی در نگرش پیشین، و نخستین کوششهای منظم در راستای بنیادنهادن دانش اسطورهشناسی شد. عصر روشنگری در معارضه با رژیمهای سیاسی استبدادی و تاریکاندیشی اولیای کلیسا به حربۀ عقل متوسل شده بود. رمانتیکها بی رد دستاوردهای خردگرایان، به عواطف و احساسات و نبوغ و دیدهای فراگیر توجه داشتند. فریدریش ماکس مولر برپایۀ بررسیهای خاورشناختی و پژوهش در زبانها و فرهنگهای هند و اروپایی نتیجه گرفت که اساطیر آن اقوام در وصف آنگونه کارهای ایزدان و پهلوانان است که در دایرۀ عقل نمیگنجد. در ۱۸۵۶ م کتابی نوشت به نام «اسطورهشناسی تطبیقی[۴]» و در آن، درصدد تفسیر اساطیر برپایۀ اصول زبانشناسی تاریخی برآمد، و چنین نظر داد که همۀ زبانهای «آریایی» از سَنسکریت ریشه میگیرند. در سنسکریت، دراصل، برخی واژهها برای نامیدن خورشید، آسمان، باران و سپیدهدم وجود داشتهاند؛ اما رفتهرفته زبان «بیمار» شد و معناهای اصلی از دست رفتند و واژههای یادشده به نامهای ایزدان تبدیل شدند و آنچه پیشتر وصف دمیدن سپیده و برآمدن آفتاب و پایان حکمفرمایی شب بود، به اسطورههایی دربارۀ نبرد میان خدایان و جست و جوی طلا و مانند اینها بدل شد. بنابراین، به باور ماکس مولر، کسی به فهم اساطیر کامیاب خواهد شد که ریشۀ لغوی نامها را کشف کند.
نویسنده و دانشور اسکاتلندی، اَندرو لَنگ، در اواخر سدۀ ۱۹ م نظریۀ ماکس مولر را مردود دانست و اشاره کرد که زبانشناسان مختلف به ریشههای لغوی مختلف برای هر اسطوره قائلاند و دلیلی بر ترجیح نظر یکی بر دیگری نیست. او معتقد بود که اساطیر، بازماندۀ هنجارها و قواعد اجتماعی کهناند، چنانکه یونانیان باستان اسطورههایی داشتند که در آنها شرح آدمخواری و قربانیکردن انسانها آمده بود، حال آنکه خود به این کارها دست نمیزدند، ولی این مراسم در میان پُلینِزیاییها و افریقاییها دیده میشد. این رسم در یونان باستان برافتاده بود؛ اما اسطورۀ مربوط به آن برجای بود. امروز نیز اسطورهشناسان یادآور این پدیدۀ شگفت میشوند که موضوعات و داستانهایی بسیار مشابه، در فرهنگهایی یکسره متفاوت به چشم میخورند. به این موضوع بعد باز خواهیم گشت.
شیوههای تفسیر و تبیین اسطورهها متعددند. در شیوۀ تمثیلی، گونهای تناظر یک به یک میان ظاهر اسطورهایِ پندار یا معنایی خاص و خود آن پندار برقرار میشود. برای نمونه، آفرودیته، ایزدبانوی یونانی، نمایندۀ عشق و هوس، و ایزدی مانند هِرمِس نمودگار خرد معرفی میشود. به تعبیر پیروان جنبش رمانتیسم، که در آن بیشترین تأکید بر عواطف بود، اساطیر گنجینۀ تجربههایی بودند بسی زندهتر و نیرومندتر از شعر و هنر تصنعیِ تمدن اشرافی اروپا در آن زمان. در شیوۀ فولکلوریک، باور بر این است که برای تفسیر اساطیر کهن باید به فرهنگ جاری عامه یا فولکلور توجه کرد و به رازورمز اسطورهها از راه داستانها، روایتها، سنتها و رسوم مردم پی برد. کسانی همچون ویلهِلم مانهارت [۵]آلمانی، جِیمز فرِیزِر انگلیسی و برادران گریم [۶]پیروان برجستۀ این روش بودند. اتباع شیوۀ کارکردی (فونکسیونالیستی)، انسانشناسانی مانند رَدکلیف ـ براون و مـالینوفسکی، بر این باورند که به جـای پرسش از اصل و ریشۀ هر رفتار اجتماعی، باید پرسید آن رفتار ویژه چه کارکردی در کل نظام اجتماعی دارد و چگونه به حفظ آن یاری میرساند. بنابراین، در تفسیر اسطوره باید آن را یکی از جنبههای جامعه و مانند دیگر اجزاء، حافظ مناسبات اجتماعی موجود بدانند. بنای شیوههای ساختاری بر تشبیه اسطوره به زبان و آشکارساختن منطق اساطیر است. ساختارگرایان استدلال میکنند که آنچه تفکر «ابتدایی» پنداشته میشود نیز منطقاً همساز و خالی از تناقض است، منتها مبانی این منطق با منطق تفکر مدرن تفاوت دارد، و بنیاد آن بر مقولاتی تجربی همچون خام/ پخته یا بالادست/ پایین دست یا صحرا/ روستا، یا چیزهای ملموس، مانند گاو، نهر، طلا و عقاب است. کلود لِـوی ـ استروس، انسانشناس فرانسوی، بر این باور است که الگوهای منطقی اساطیر در سراسر جهان دیده میشوند.
پژوهش در اساطیر، کلید بررسی جوامع انسانی است. مهرداد بهار مینویسد: «مطالعۀ اساطیر یک قوم، در همۀ ابعاد آن، ما را یاری میدهد تا تاریخ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را بازشناسیم». در سدههای ۱۹ و ۲۰ م، مأموران دولتهای غربی و مبلّغان مسیحی برای اینکه با ملتها یا اقوام یا قبایل بیگانه بهتر ارتباط برقرار کنند، از جملۀ مطالعات دیگر، به بررسی اسطورههای آنها میپرداختند. در این پژوهشها آشکار میشد که افراد آن جوامع در رفتار و پیریزی ارزشها غالباً از الگوی اساطیر پیروی میکنند. این پژوهشها البته بیشتر انگیزههای عملی داشتند؛ ولی در طول چند سده، پژوهندگان در رشتههای گوناگون علمی نیز بهطور روزافزون به اهمیت نظری اسطورهپژوهی در حوزههای خود آگاه شدند. بررسی دقیق اساطیر در غرب عمدتاً از سدۀ ۱۸ م آغاز شد؛ هرچند پیش از آن نیز اسطوره همواره خاطر فیلسوفان، مذهبیان و مورخان را، بنا به مشربهای خاص آنان، جلب کرده بود. بیشتر مواد مورد مطالعه در این بررسیها طبعاً متنهای کلاسیک یونانی و رومی بود.
رشد فلسفه در یونان باستان سبب شد که خردگرایان به تفسیر روی آورند و ببینند چه معانی ژرفتری در پس ظاهر اساطیر نهفته است و از ایزدان و موجودات غول پیکر و رخدادهای خارقالعاده به چه میتوان تعبیر کرد. بسیاری از اندیشمندان یونانی، از ثِئاگنس [۱](سدۀ ۶ قم) و کسِنوفانِس و هِـراکلیتوس و پارمِنیدِس و اِمپِدوکلِس تا افلاطون، و سپس اندیشهوران رومی، مانند سیسِرون و لوکرِتیوس کوشیدند تفسیرهای عقلی از اساطیر به دست دهند. در این کوششها، عموماً شیوۀ تمثیل به کار برده میشد که بعد به آن خواهیم پرداخت؛ ولی کسی که در جهان باستان راه دیگری در پیش گرفت، نویسندهای یونانی به نام ائوهـمـروس [۲]بود. به باور وی، مردم برخی افرادی را که در زمانهای بسیار دور، مصدر خدمات نمایان به آنان بودهاند، بعدها بهمرور به مقام خدایی رساندهاند؛ ولی این اصل و منشأ کمکم از یاد رفته است و آن نامها اسطوره شدهاند.
از نمونههای تفسیر اساطیر، کار اولیای دین مسیح در سدههای میانه بود که توجیهات عقلی و استدلالهای اِئوهِـمِروسی را همچنان ادامه دادند، با این تفاوت مهم که برخلاف پیشینیان، که معتقد بودند خادمان بشر به دلیل خدماتشان به مرتبۀ خدایی رسیدهاند، آباء کلیسا میگفتند چنان کسان بهسبب رذیلتها و کردار زشتشان در یادها ماندهاند. چنین تأویلی، که حتى به فکر افلاطون، ارسطو و دیگر عقلیان روزگار باستان نمیرسید، نتیجۀ فرقی بود که مسیحیان میان دین حق و باطل گذاشتند. پس از اینکه به باور مؤمنان، آشکار شد که طریقۀ حقه کدام است، هر آیین و سنتی خارج از آن، مصداق شرک به شمار رفت و اولیای دین به القاء این نظر پرداختند که ایزدانِ مشرکان یونانی و رومی بهراستی باید نه از خدایان، بلکه از زمرۀ شیاطین به شمار آیند. ولی ازآنجاکه باورهای کهن بهآسانی مدفون شدنی نیستند، در همان سدههای میانه روایتهایی برخاسته از رگههای گوناگون سنت به سبک ائوهمروسی در میان مردم همچنان رواج داشت، و مثلاً در «توجیه عقلی» خدایان اسکاندیناوی (نورس) گفته میشد که تبار آنان از راه نسبنامههای پهلوانان ایلیاد هومر، نهایتاً به داستان خلقت عالم در «سفر آفرینش» در عهد قدیم میرسد.
این شیوۀ نگرش در دورۀ نوزایی (رنسانس) و مدتی بعد نیز ادامه داشت. در سدۀ ۱۸ م، نخست ویکو، فیلسوف و فرهنگشناس ایتالیایی، با بهرهگیری از پژوهشهای پیشین در حقوق و فلسفه، در تفسیری تازه، اساطیر را مظهر نیروی تخیل آفرینندۀ انسان در مراحل مختلف فرهنگ معرفی کرد. او نخستین کس در عصر جدید بود که به مسئلۀ اسطوره با دید علمی نگریست.
اُسْطوره وَ اُسْطورهشِناسی، اسطوره اسم عام است برای روایتهای اصولاً دینی نمادین دربارۀ ایزدان یا موجودات فوق انسانیِ دخیل در رویدادها یا اوضاع خارقالعاده در زمانهای نامشخص، ولی بههرحال جدا از زمان عادی و تاریخی وقایع انسانی، و معمولاً در بیان ریشۀ برخی اعمال یا باورها یا نهادها و علت پدیدههای طبیعی. توسعاً واژۀ اسطوره ممکن است بر شخص یا چیزی تخیلی دلالت کند که وجود آن قابل تحقیق نیست؛ مانند عقیدهای که افراد یک گروه بدون بحث و سنجش، حقیقت آن را پذیرفتهاند، یا اندیشه و تصوری ایدئولوژیک که از آرمانی خاص حکایت دارد. هر اندازه هم رویدادهای روایتشده در اسطوره با قوانین طبیعت یا تجربههای عادی مباینت داشته باشند، به نظر معتقدان، نیازی به اثبات ندارند. اسطوره الگویی است برای اعمال انسانی و حد آرمانی فرزانگی و معرفت و به زبانی بیرون از حوزۀ بحث و استدلال عرضه میشود.
در فارسی امروزی، «اسطوره» در برابر واژههای انگلیسی یا فرانسوی یا آلمانی myth یا Mythe یا معادل آنها در دیگر زبانهای اروپایی به کار میرود که همه از واژۀ یونانی muthos/ mythos، دراصل به معنای گفته یا داستان، ریشه میگیرند، در مقابلِ logos به معنای واژه یا سخنی که صدق آن قابل بحث و اثبات باشد. بنا به این پیشینۀ تاریخی، و چون «اسطوره» حاوی رویدادهای بدون پایه و اساس واقعی بوده است، گاهی آن را مترادف با دروغ، یاوه و داستانهای ساختگی نیز بهکار بردهاند و میبرند.
اسطورهها در همۀ جوامع وجود داشتهاند و حتى میتوان گفت یکی از پایههای فرهنگ بشری بودهاند و بهرغم تنوع بیشمار، در هر زمان، تصویری را که هر قوم از خویش داشته است (یا خواسته است داشته باشد) بازتاب دادهاند. بنابراین، در پژوهش دربارۀ جوامع گوناگون و فرهنگ بشری، عموماً، باید به بررسی اسطورهها اهمیت ویژه داد.
بسیاری از پژوهندگان برآناند که در این بررسیها باید میان انواع مختلف روایت فرق گذاشت و اسطوره را از قصه و حکایت و مَتَل و تمثیل و داستانهای حماسی و افسانه تفکیک کرد (هر چند در ایران، برخی از فضلا اخیراً مدعی شدهاند که میان افسانه و اسطوره تفاوتی نیست، و دیگران گفتهاند که افزودن به این مقولات کاری بیهوده است و بهجای آن باید مفهومی عام، مانند داستان سنتی، در مقام دلالت بر همه به کار رود؛ زیرا مقولههای یاد شده و مانند آنها قابل بخشبندی محکم و قطعی نیستند، بلکه طیفی تشکیل میدهند که در آن، دست کم بعضاً تداخل وجود دارد.)
بههرحال، اسطوره به معنای اخص، داستانی است دربارۀ ایزدان و موجودات فوق انسانی و در بیان امر قدسی، و گزارشی است از رویدادهایی در سرآغاز جهان که هنوز اساس و هدف هر وجودی است. کسی که در این زمینه میان «امر قدسی» و «امر غیرقدسی» یا «لاهوتی» و «ناسوتی» یا «آسمانی» و «خاکی» تفاوت گذاشت، اِمیل دورکِم، جامعهشناس فلسفیمشرب فرانسوی، بود که مشاهده کرد در همۀ سنتها و جوامع بشری، بهگونهای آن امور از یکدیگر تفکیک میشوند. حقیقت قُصوا یا متافیزیکی امر قدسی آنچنان مطمح نظر نیست که فرق آن با امور عادی و روزانه و دنیوی.
اسطوره به زبانی و به واژگانی غیر از دیگر زبانها و واژهها، خبر از امر قدسی میدهد که بههیچوجه قرار نیست موضوع بحث و جستوجو باشد. اسطوره صرفنظر از اینکه موضوع آن کارهای خدایان باشد یا دیگر رخدادهای خارقالعاده، همواره ما را به سرآغاز همۀ چیزها میبرد و بنابراین، کیهانزایی یا پیدایش جهان عمدهترین موضوع آن است؛ ولی اسطورهها نهتنها به اختلاف فرهنگها مختلفاند، بلکه خود نیز تابع دگرگونی و تحولاند. پاسخ به این پرسش که جهان چگونه پدید آمد و بر چه بنیادی استوار شد، لازم نیست همواره یکسان و دگرگونیناپذیر باشد.
ظاهراً به نظر میرسد که میان اسطوره و دیگر شکلهای ادبیات عامیانه بسیاری مشترکات وجود دارد. اسطوره و افسانههای پریان هردو با رویدادهای «فوق طبیعی» سروکار دارند، و اسطوره نیز مانند قصه و داستان حماسی به اشخاص فوقالعاده میپردازد. ولی اولاً حجیت و سندیت اسطوره بدون استناد به چیزی خارج از خود آن پذیرفته است، و ثانیاً اسطوره از زمانی حکایت میکند غیر از زمانی که بر بشر گذشته است. قهرمانان حماسی و شخصیتهای مذهبی بیگمان از آدمیان عادی برترند؛ اما زمانی که بر آنان گذشته است، همان زمان تاریخی خود ما ست. به علاوه، حکایت و قصه را بدین منظور مینویسند و میگویند تا شنونده یا خواننده، هم از آن لذت ببرد و هم احتمالاً پند بیاموزد و از تجربههای دیگران عبرت بگیرد. ولی اسطوره گرچه ممکن است جذاب و دلانگیز باشد، برای کسب لذت و پند پرداخته نشده است. حماسه تقریباً همیشه به شعر است و برمیگردد به روزگاران پهلوانی و کارهای قهرمانی، و غالباً رویدادها و اشخاص اسطورهای در آن نقش دارند. در حماسۀ گیلگَمِش، متعلق به تمدنهای باستانی میانرودان (بینالنهرین)، شرح بسیاری وقایع اسطورهای آمده است، ازجمله ملاقات گیلگمش با مردی به نام اوتناپیشتیم که تنها کسی است که پس از سیل و توفانی که خدایان برانگیختند، با همسر خویش به سلامت جست و زندگی جاوید یافت.
برخی قصهها نیز چون علت امور را بیان میکنند، به اسطورهها شباهت دارند و به باور شماری از دانشوران، باید گونۀ خاصی از اساطیر به شمار آیند. از این مقولهاند قصههایی که شرح میدهند علت برخی رسوم یا پارهای از ویژگیها در جهان آدمیان یا عالم ایزدان چه بوده است، یا فلان صخره یا کوه چگونه پدید آمد. ولی چنین مینماید که قضایای مربوط به اسباب و علل بعدها به اسطورهها افزوده شدهاند و از ممیزات آنها نیستند.