به نام خداوند جان و خرد
مقاله اسطوره و اسطوره شناسی (بخش هفتم)
۶. اسطورههای چرخۀ زمان
عموماً در اساطیر متعلق به آیینهای کهن، تصور جهان و طبیعت و انسان مبتنیبر تصور چرخۀ زمان است. تصور اخیر در بسیاری از نظامهای دینی و فلسفی بزرگ، مانند آیین برهمنی و بودایی و فلسفۀ افلاطون وجود دارد و تا اندازهای مغایر با تصور حرکت مستقیمالخط زمان در یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ولی هیچ فرهنگی، حتى فرهنگ یهودی یا مسیحی یا اسلامی، نوشدن فصلها و نوزایی طبیعت را، که ظاهراً در نحوۀ ادراک بشر از جهان نقش بسته است، کاملاً نادیده نمیگیرد.
۷. اسطـورههـای یـاد و فـرامـوشـی
در بسیـاری از فرهنگهـا، اسطورههای یاد و فراموشی نقش داشتهاند، و در جاهایی که تصور نوزایی و تناسخ وجود دارد، بسیار اهمیت دارند. برخی ادعا کردهاند که دورههایی را که پیش از زندگی کنونی زیستهاند، به یاد دارند، و کسانی انگشتشمار (ازجمله بودا) گفتهاند که حتى نخستین باری را که پا به عرصۀ وجود نهادهاند، به خاطر میآورند. در بسیاری از افسانههای هندی، پردۀ پندار و توهم (مایا) مانع از این میشود که شخص اصل و هدف خویش را به یاد آورد. در مذهب گنوسی نیز سخن از همینگونه فراموشی میرود که باید در برابر آن مقاومت ورزید. در فلسفه به مسئلۀ یاد و فراموشی در اندیشۀ یکی از فیلسوفان قرون وسطایی هند، شانکارا، و البته نزد افلاطون در رسالۀ مِنون برمیخوریم.
۸. اسطورههای قضا و قدر
علم احکام نجوم یا صناعت تنجیم [۲]احتمالاً روشنترین نشانۀ ارتباطی است که بشر خواسته است میان افعال انسان و گردش افلاک برقرار سازد؛ حتى در جوامع پیشرفتۀ امروز نیز به نمونههایی از کوشش بشر برای برقرارسازی چنین ارتباطی برمیخوریم. آدمی در بسیاری از اوقات دربارۀ سرنوشت خویش دچار شک و تردید میشود. در برخی از اسطورهها، تقدیر نشانۀ قدرت چیرهگر یکی از ایزدان است. در بابِل چنین پنداشته میشد که مَردوک، خدای بابِلیان، در جنگ آغازینِ پیش از آفرینش، «الواح تقدیر» را به دست آورده بود. در یونان باستان، هِـسیودوس خدای خدایان، زئوس را حاکم بر همه چیز معرفی میکند؛ ولی هُمِر میگوید که زئوس در برابر تقدیر ناتوان است، چنانکه نمیتواند جان پسر خویش را نجات دهد. در اساطیر، مسئلۀ رابطۀ سرنوشت با قانون الٰهی و عدل الٰهی و توجیه وجود شر در جهان و موجبیت علّی بیان شده است.
۹. اسطورههای شاهان و زاهدان
تنها در فرهنگهایی که نوعی از پادشاهی را مقدس انگاشتهاند، چنین اسطورههایی دربارۀ شاهان دیده میشوند. در مدارک پرستشگاههای بابل از نذرونیاز در پیشگاه شاهان مقدس سخن رفته است، و در سرودهای دینی خطاب به آنان، به ازدواجشان با یکی از ایزدبانوان اشاره میشود. در مصر باستان، «حیاتبخش» یکی از صفات شاه بود. شاه واسطهای پنداشته میشد میان عالم ایزدی و جهان انسانها. مراسم رسمیِ رسانیدن شاهان به مرتبۀ خدایی در دورههای بالنسبه اخیر تاریخ پدید میآید. یکی از نخستین و چشمگیرترین این موارد، الوهیتبخشیدن به اسکندر مقدونی بود. در روم بـاستان نیز برخی از امپراتوران پس از مرگ به آن درجه رسانده میشدند. اما درمورد زاهدان و قدیسان، اینگونه روایتها را باید بیشتر از مقولۀ حکایات دانست تا اساطیر. بااینحال، مصادیقی در این زمینه پیدا میشوند (مانند منصور حلاج، عارف و صوفی مشهور در اسلام، یا فرانسیس قدیس در مسیحیت) که داستان آنها افزونبر اینکه الگویی برای زندگی در این دنیا به شمار میرود، جنبۀ اسطورهای نیز دارد.
ادامه دارد
با ارادت
مینا اکبری فراهانی