مقاله اسطوره و اسطوره شناسی (بخش سوم)

به نام خداوند جان و خرد

مقاله اسطوره و اسطوره شناسی (بخش سوم)

برطبق نظریۀ ویکو دربارۀ تاریخ، هر دوره دارای وحدت نگرش و خصلتی مخصوص به خویش است و با نظم و ترتیبی معیّن به دنبال دورۀ پیشین می‌آید. تمدن با «عصر خدایان» آغاز می‌شود که در آن، آدمیان در حلقۀ خانواده به سر می‌برند و محوریت با دین، ازدواج و خاک‌سپاری مردگان است. بعد نوبت «عصر پهلوانان» است که در آن، حکومتهای اشرافی پا به عرصۀ هستی می‌گذارند. سپس می‌رسیم به «عصر مردم» که دورۀ جمهوریهای دمکراتیک است و در آن، برخلاف عصرهای پیشین که شعر و اسطوره و حکمت عامیانه بر اذهان چیره بود، دانش و پژوهش و خرد استوار می‌شود. با توجه به این پیشینه، تنها از راه اسطوره‌شناسی می‌توان به فهم دین و آیین، اخلاق و قوانین و زندگی اجتماعی مراحل پیشین کامیاب شد. به باور ویکو، اسطور‌ه‌ها روحیات و شیوۀ اندیشه در هر عصر را می‌نمایانند، و نباید آنها را مشتی تمثیل یا داستانهای دروغ پنداشت. چنان‌که خواهیم دید، او در دید نسبت به اساطیر از پسینیان بلافصل خود به‌مراتب جلوتر، و نزدیک به رهیافت انسان‌شناسان معاصر بود.

بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، به‌دلیل باور به پیشرفت و مبارزه با خرافات، به اساطیر نظرخوشی نداشتند. ولی، از سوی دیگر، به‌دلیل تکیه بر خردگرایی، در پی پژوهش دربارۀ منشأ و جوانب اموری بودند که آنها را از «موهومات» می‌پنداشتند. برپایۀ گزارشهای کاشفان و جهانگردان، به‌ویژه مبلّغان یسوعی دربارۀ سرخ‌پوستان آمریکای شمالی، نگرشی جدی‌تر به مسئلۀ اسطوره پدید آمد. برنار دو فونتنِل، اندیشمند فرانسوی، با تألیف اندیشه‌های قدیم و جدید، و مقایسۀ اساطیر یونان و سرخ‌پوستان به این نتیجه رسید که در همۀ فرهنگها تمایل به اسطوره‌سازی وجود داشته است. در همان عصر، شارل دو بروس [۳]برپایۀ مطالعات تطبیقی نتیجه گرفت که برخی از عناصر دین مردم آفریقای غربی تصورات اسطوره‌ای یونانیان باستان را تبیین می‌کند. ولی روی‌هم‌رفته تمایل شدید خردگرایان عصر روشنگری، مانند ولتر و هیوم، که همواره درصدد یافتن علتها و دلایل عقلی امور بودند، مانع از تشخیص این امر می‌شد که آنچه به اسطوره‌ها پایداری و استواری می‌بخشد، بیش از آنکه توجیه عقلانی باشد، همسازی و انسجام درونی آنها ست.

در سدۀ ۱۹ م، شیفتگی پیروان جنبش رمانتیسم به زبان و زبان‌شناسی و مطالعات تطبیقی در تاریخ، سبب چرخشی در نگرش پیشین، و نخستین کوششهای منظم در راستای بنیادنهادن دانش اسطوره‌شناسی شد. عصر روشنگری در معارضه با رژیمهای سیاسی استبدادی و تاریک‌اندیشی اولیای کلیسا به حربۀ عقل متوسل شده بود. رمانتیکها بی رد دستاوردهای خردگرایان، به عواطف و احساسات و نبوغ و دیدهای فراگیر توجه داشتند. فریدریش ماکس مولر برپایۀ بررسیهای خاورشناختی و پژوهش در زبانها و فرهنگهای هند و اروپایی نتیجه گرفت که اساطیر آن اقوام در وصف آن‌گونه کارهای ایزدان و پهلوانان است که در دایرۀ عقل نمی‌گنجد. در ۱۸۵۶ م کتابی نوشت به نام «اسطوره‌شناسی تطبیقی[۴]» و در آن، درصدد تفسیر اساطیر برپایۀ اصول زبان‌شناسی تاریخی برآمد، و چنین نظر داد که همۀ زبانهای «آریایی» از سَنسکریت ریشه می‌گیرند. در سنسکریت، دراصل، برخی واژه‌ها برای نامیدن خورشید، آسمان، باران و سپیده‌دم وجود داشته‌اند؛ اما رفته‌رفته زبان «بیمار» شد و معناهای اصلی از دست رفتند و واژه‌های یادشده به نامهای ایزدان تبدیل شدند و آنچه پیش‌تر وصف دمیدن سپیده‌ و برآمدن آفتاب و پایان حکم‌فرمایی شب بود، به اسطوره‌هایی دربارۀ نبرد میان خدایان و جست و جوی طلا و مانند اینها بدل شد. بنابراین، به باور ماکس مولر، کسی به فهم اساطیر کامیاب خواهد شد که ریشۀ لغوی نامها را کشف کند.

نویسنده و دانشور اسکاتلندی، اَندرو لَنگ، در اواخر سدۀ ۱۹ م نظریۀ ماکس مولر را مردود دانست و اشاره کرد که زبان‌شناسان مختلف به ریشه‌های لغوی مختلف برای هر اسطوره قائل‌اند و دلیلی بر ترجیح نظر یکی بر دیگری نیست. او معتقد بود که اساطیر، بازماندۀ هنجارها و قواعد اجتماعی کهن‌اند، چنان‌که یونانیان باستان اسطوره‌هایی داشتند که در آنها شرح آدم‌خواری و قربانی‌کردن انسانها آمده بود، حال آنکه خود به این کارها دست نمی‌زدند، ولی این مراسم در میان پُلینِزیاییها و افریقاییها دیده می‌شد. این رسم در یونان باستان برافتاده بود؛ اما اسطورۀ مربوط به آن برجای بود. امروز نیز اسطوره‌شناسان یادآور این پدیدۀ شگفت می‌شوند که موضوعات و داستانهایی بسیار مشابه، در فرهنگهایی یکسره متفاوت به چشم می‌خورند. به این موضوع بعد باز خواهیم گشت.

شیوه‌های تفسیر و تبیین اسطور‌ه‌ها متعددند. در شیوۀ تمثیلی، گونه‌ای تناظر یک به یک میان ظاهر اسطوره‌ایِ پندار یا معنایی خاص و خود آن پندار برقرار می‌شود. برای نمونه، آفرودیته، ایزدبانوی یونانی، نمایندۀ عشق و هوس، و ایزدی مانند هِرمِس نمودگار خرد معرفی می‌شود. به تعبیر پیروان جنبش رمانتیسم، که در آن بیشترین تأکید بر عواطف بود، اساطیر گنجینۀ تجربه‌هایی بودند بسی زنده‌تر و نیرومندتر از شعر و هنر تصنعیِ تمدن اشرافی اروپا در آن زمان. در شیوۀ فولکلوریک، باور بر این است که برای تفسیر اساطیر کهن باید به فرهنگ جاری عامه یا فولکلور توجه کرد و به رازورمز اسطور‌ه‌ها از راه داستانها، روایتها، سنتها و رسوم مردم پی برد. کسانی همچون ویلهِلم مانهارت [۵]آلمانی، جِیمز فرِیزِر انگلیسی و برادران گریم [۶]پیروان برجستۀ این روش بودند. اتباع شیوۀ کارکردی (فونکسیونالیستی)، انسان‌شناسانی مانند رَدکلیف ـ براون و مـالینوفسکی، بر این باورند که به جـای پرسش از اصل و ریشۀ هر رفتار اجتماعی، باید پرسید آن رفتار ویژه چه کارکردی در کل نظام اجتماعی دارد و چگونه به حفظ آن یاری می‌رساند. بنابراین، در تفسیر اسطوره باید آن را یکی از جنبه‌های جامعه و مانند دیگر اجزاء، حافظ مناسبات اجتماعی موجود بدانند. بنای شیوه‌های ساختاری بر تشبیه اسطوره به زبان و آشکارساختن منطق اساطیر است. ساختارگرایان استدلال می‌کنند که آنچه تفکر «ابتدایی» پنداشته می‌شود نیز منطقاً همساز و خالی از تناقض است، منتها مبانی این منطق با منطق تفکر مدرن تفاوت دارد، و بنیاد آن بر مقولاتی تجربی همچون خام/ پخته یا بالادست/ پایین دست یا صحرا/ روستا، یا چیزهای ملموس، مانند گاو، نهر، طلا و عقاب است. کلود لِـوی ـ استروس، انسان‌شناس فرانسوی، بر این باور است که الگوهای منطقی اساطیر در سراسر جهان دیده می‌شوند.

ادامه دارد

با ارادت

اکبری فراهانی