مقاله اسطوره و اسطوره شناسی (بخش دوم)

به نام خداوند جان و خرد

مقاله اسطوره و اسطوره شناسی (بخش دوم)

شیوه‌های تفسیر و بررسی اساطیر

 

پژوهش در اساطیر، کلید بررسی جوامع انسانی است. مهرداد بهار می‌نویسد: «مطالعۀ اساطیر یک قوم، در همۀ ابعاد آن، ما را یاری می‌دهد تا تاریخ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را بازشناسیم». در سده‌های ۱۹ و ۲۰ م، مأموران دولتهای غربی و مبلّغان مسیحی برای اینکه با ملتها یا اقوام یا قبایل بیگانه بهتر ارتباط برقرار کنند، از جملۀ مطالعات دیگر، به بررسی اسطوره‌های آنها می‌پرداختند. در این پژوهشها آشکار می‌شد که افراد آن جوامع در رفتار و پی‌ریزی ارزشها غالباً از الگوی اساطیر پیروی می‌کنند. این پژوهشها البته بیشتر انگیزه‌های عملی داشتند؛ ولی در طول چند سده، پژوهندگان در رشته‌های گوناگون علمی نیز به‌طور روزافزون به اهمیت نظری اسطوره‌پژوهی در حوزه‌های خود آگاه شدند. بررسی دقیق اساطیر در غرب عمدتاً از سدۀ ۱۸ م آغاز شد؛ هرچند پیش از آن نیز اسطوره همواره خاطر فیلسوفان، مذهبیان و مورخان را، بنا به مشربهای خاص آنان، جلب کرده بود. بیشتر مواد مورد مطالعه در این بررسیها طبعاً متنهای کلاسیک یونانی و رومی بود.

رشد فلسفه در یونان باستان سبب شد که خردگرایان به تفسیر روی آورند و ببینند چه معانی ژرف‌‌تری در پس ظاهر اساطیر نهفته است و از ایزدان و موجودات غول پیکر و رخدادهای خارق‌العاده به چه می‌توان تعبیر کرد. بسیاری از اندیشمندان یونانی، از ثِئاگنس [۱](سدۀ ۶ ق‌م) و کسِنوفانِس و هِـراکلیتوس و پارمِنیدِس و اِمپِدوکلِس تا افلاطون، و سپس اندیشه‌وران رومی، مانند سیسِرون و لوکرِتیوس کوشیدند تفسیرهای عقلی از اساطیر به دست دهند. در این کوششها، عموماً شیوۀ تمثیل به کار برده می‌شد که بعد به آن خواهیم پرداخت؛ ولی کسی که در جهان باستان راه دیگری در پیش گرفت، نویسنده‌ای یونانی به نام ائوهـمـروس [۲]بود. به باور وی، مردم برخی افرادی را که در زمانهای بسیار دور، مصدر خدمات نمایان به آنان بوده‌اند، بعدها به‌مرور به مقام خدایی رسانده‌اند؛ ولی این اصل و منشأ کم‌کم از یاد رفته است و آن نامها اسطوره شده‌اند.

از نمونه‌های تفسیر اساطیر، کار اولیای دین مسیح در سده‌های میانه بود که توجیهات عقلی و استدلالهای اِئوهِـمِروسی را همچنان ادامه دادند، با این تفاوت مهم که برخلاف پیشینیان، که معتقد بودند خادمان بشر به دلیل خدماتشان به مرتبۀ خدایی رسیده‌اند، آباء کلیسا می‌گفتند چنان کسان به‌سبب رذیلتها و کردار زشتشان در یادها مانده‌اند. چنین تأویلی، که حتى به فکر افلاطون، ارسطو و دیگر عقلیان روزگار باستان نمی‌رسید، نتیجۀ فرقی بود که مسیحیان میان دین حق و باطل گذاشتند. پس از اینکه به باور مؤمنان، آشکار شد که طریقۀ حقه کدام است، هر آیین و سنتی خارج از آن، مصداق شرک به شمار رفت و اولیای دین به القاء این نظر پرداختند که ایزدانِ مشرکان یونانی و رومی به‌راستی باید نه از خدایان، بلکه از زمرۀ شیاطین به شمار آیند. ولی ازآنجاکه باورهای کهن به‌آسانی مدفون شدنی نیستند، در همان سده‌های میانه روایتهایی برخاسته از رگه‌های گوناگون سنت به سبک ائوهمروسی در میان مردم همچنان رواج داشت، و مثلاً در «توجیه عقلی» خدایان اسکاندیناوی (نورس) گفته می‌شد که تبار آنان از راه نسب‌نامه‌های پهلوانان ایلیاد هومر، نهایتاً به داستان خلقت عالم در «سفر آفرینش» در عهد قدیم می‌رسد.

این شیوۀ نگرش در دورۀ نوزایی (رنسانس) و مدتی بعد نیز ادامه داشت. در سدۀ ۱۸ م، نخست ویکو، فیلسوف و فرهنگ‌شناس ایتالیایی، با بهره‌گیری از پژوهشهای پیشین در حقوق و فلسفه، در تفسیری تازه، اساطیر را مظهر نیروی تخیل آفرینندۀ انسان در مراحل مختلف فرهنگ معرفی کرد. او نخستین کس در عصر جدید بود که به مسئلۀ اسطوره با دید علمی نگریست.

ادامه دارد

با ارادت

مینا اکبری فراهانی