قاضى سعيد قمى
محمّدسعيدبن محمّدمفيد قمى معروف به حكيم كوچك و متخلّص به تنها. قاضى سعيد, از عرفا, حكما و مدرّسان برجسته علوم معقول و منقول و از شاگردان زبده و تراز اول مكتب ملاّرجبعلى تبريزى است. پدر وى مولى محمّدمفيد قمى از فقها, اطبّا و علماى قم و از شاگردان مولانا حاج حسين يزدى, شارح خلاصه شيخ بهائى و از تلامذه بهائى, بوده است, قاضى سعيد در دهم ذيقعده 1049 قمرى در قم متولّد شده و تحصيلات مقدّماتى خود را در قم شروع كرده و از استادانى همچون پدر خود مولى محمّدمفيد قمى, مولى شاه فتح الله بن هبةالله جعفرى, ملاّمحسن فيض كاشانى و ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى بهره هايى وافر برده است. وى سپس به اصفهان رفته در مدرس مولى رجبعلى تبريزى حاضر گرديده است.
آقابزرگ تهرانى درباره وى مى نويسد:
(… تتلمذ اولاً على اصحاب مدرسة الملاصدرا الحادّة كالفيض و عبدالرزاق اللا هيجى, ثم رجع تبعاً لاخيه, فتلمذا على رجبعلى التبريزى ذوالمكتب المعتدل المرضى عندالحكومة و ضد صدرا فى مسئله الوجود….)
قاضى سعيد در آغاز عمر نيز, به همراه برادر بزرگ ترش, محمّدحسين, نزد پدر به تحصيل علم طب پرداخته است و پس از مسافرت به اصفهان هم, هردو, در زمره پزشكان مخصوص شاه عبّاس ثانى قرار مى گيرند, پس از گذشت چند سال از جانب شاه عبّاس ثانى كرسى قضاوت شهر قم بدو محوّل مى شود, به قم بازمى گردد, تا اين كه پس از فوت شاه عبّاس و جلوس شاه سليمان صفوى در سال 1077, بنا به سعايت بدگويان, شاه سليمان بر قاضى سعيد خشم گرفته او را از قضاوت بركنار مى كند, قاضى سعيد نيز در قم به تدريس و نگارش و عبادت و طاعت مشغول مى گردد تا اين كه در اواسط سال 1089 عازم اصفهان مى گردد و در حوزه اصفهان به تدريس و تصنيف رساله ها و كتابها مى پردازد. وى, دست كم تا سال 1102 در اصفهان مانده است. پس از آن و تا قبل از سال 1105 (كه در اين سال به شيخ الاسلامى دارالمؤمنين قم گمارده شده است) به قم بازگشته و تا پايان عمر در قم مقيم مى گردد. تاريخ دقيق فوت وى معيّن نيست و به طور يقين تا رمضان 1107 در قيد حيات بوده, چراكه در 18 رمضان همان سال, از نگارش جلد سّوم شرح توحيد صدوق را به پايان رسانده است.90 مدفن ايشان در قبرستان شيخان قم و جنب مقبره جناب شيخ ابوالحسن على بن بابويه است (كه اكنون به خاطر عبور خيابان ارم از ميان گورستان شيخان, اين مقبره در كنار مدرسه آيت الله گلپايگانى واقع شده است.)
قاضى سعيد قمى, از افاضل حكما و عرفاى ايران در عهد صفويّه بوده كه در بيش تر شاخه هاى علمى تحقيقات گسترده و عميقى داشته است. وى افزون بر تبحّر در مباحث تصوّف و عرفان و حكمت مشّاء و اشراق به علم فقه و حديث و تفسير و طب نيز احاطه كامل داشته و به واسطه همين اطّلاع جامع از علوم نقلى, مدّتى به منصب قضا پرداخته و داراى محضر ترافع بوده است.
صاحب ريحانةالادب درباره او مى نويسد:
(قاضى سعيد, ملقّب به حكيم كوچك, از اجلاّى علماى نامى اماميّه و مفاخر فضلاى حديث و حكمت و فنون ادبيّه كه عالمى بوده عارف متشرّع ربّانى و حكيم اديب كامل محقّق صمدانى, در مراتب تأويل و عرفان و حكمت و استنباط نكات خفيّه و اسرار مكنونه و دقائق كشفيّه مخزونه در آيات و احاديث دينيّه مؤيّد به روح القدس و مشمول تأييدات غيبيّه. به عرفان و تصوّف ميل مفرط داشته و در اسماء اللّه قائل به اشتراك لفظى بود…. قاضى سعيد از تلامذه ملاّمحسن فيض كاشانى و ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى و ملاّرجبعلى تبريزى بود, شاه عبّاس ثانى و اهل دربارش بسيار تجليلش مى كردند و به زيارت و ديدن وى مى رفتند….)
دكتر نجفقلى حبيبى در مقدّمه شرح توحيد وى چنين مى نگارند:
(… يظهر من آثاره من نقله و استناده على اقوال كثير من العلمأ (امثال فيثاغورث و افلاطون و ارسطو و الفارابى و اخوان الصفا و ابن سينا و الغزالى و الفخرالرازى و شيخ الاشراق السهروردى و نصيرالدين الطوسى و محيى الدين بن العربى و السيد المحقق الداماد و صدرالدين الشيرازى و صاحب الكشاف و مجمع البيان و الشيخ البهائى و المجلسى و جمع كثير من المفسرين و المحدثين و غيرهم فى شتى اثاره القيمة) و نقدها, سعة اطلاعه و قوة فهمه و مرتبة علمه و استقلال رأيه, فانه بقوله غيرمرة (عندى) و (اقول) يقوم ببيان نظره الخاص و يصرح به فى مقدمة الاربعينيات التى كتبها فى اواخر عمره الشريف:… ثم عند عروجى الى مرقاة السنين… و خروجى عن مهواة المقلدين الى بقاع اليقين… و ذلك بعد تسيارى فى بساتين رموز الحكماء المتألهين و تذكارى لاسرار العرفاء الكاملين من الاقدمين و الاخرين و حظيت من قسط كل من تلك الطوائف بخط وافر….)
از آن جايى كه وى نزد استادان بسيارى كه داراى مشارب فكرى متفاوت بوده اند, به تحصيل پرداخته از احاطه علمى فراوانى برخوردار شده است. وى در فقه و حديث و حكمت متعاليه نزد ملاّمحسن فيض درس خوانده است. خودِ او در جاهايى از شرح توحيد از ايشان به استادنا فى العلوم الدينيّه و استادنا فى العلوم الحقيقيّه ياد مى كند. همچنين به برخى مشايخ و اساتيد خود در اجازه اى كه به شاگردش ملاّمحمّدكريم داده , اين گونه اشاره كرده است:
(… اجلهم و افضلهم الاستاد العارف المتأله مولانا محسن الكاشى, ثم الفاضل الالمعى شاه فتح الله بن هبة الله الجعفرى, ثم والدى عن الاستاد الفاضل العلامة مولانا حاج حسين اليزدي….)
وى همچنين به شاگردى نزد مولى رجبعلى تبريزى در پاره اى از رساله هايش, از جمله شرح توحيد 1/113 و 1/438 اشعار داشته است. از ديگراستادان وى, بنا به نقل منابع موثّق رجالى ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى (م: 1072 بنا بر درست ترين) بوده است. ملاّعبدالرّزّاق خود در ديوان اشعارش قطعاتى در مدح قاضى سعيد قمى (كه در سالها و روزهاى پايانى حيات ملاّعبدالرّزّاق جوانى نوسال و دست بالا حوالى 20 تا 23 سال داشته است) سروده و در قطعه اى از قاضى سعيد كه به جهاتى مدّتى از استاد خود لا هيجى كناره گرفته بود, گلايه ميكند. ستايشهاى فيّاض از قاضى سعيد و ويژگيها و واژگان به كاربرده شده توسط لا هيجى در حقّ قاضى سعيد قمى بسيار بلند و والا و نشان دهنده مقام بزرگ و برجسته وى در جوانى نزد لا هيجى است. از شاگردان حوزه درس او در قم و اصفهان چندان اطّلاعى در دست نيست و از چندنفرى كه مى شناسيم, تنها نام و اجمالى از شرح حال آنان را دانسته ايم كه به ذكر ايشان مى پردازيم:
1. ابوالشرف محمّدمهدى بن على نقى بن نعمةالله حسينى قمى متخلّص به توحيد (م: پس از 1116هـ.ق.)
2. صفى الدّين محمّدبن محمّدهاشم حسينى قمى, نويسنده خلاصةالبلدان در سنه 1079 كه در همان كتاب از قاضى سعيد قمى (كه در آن زمان حدود 30 سال داشته و هنوز به قضاوت قم گمارده نشده بود) به (عالى حضرت ميرزايى و صاحبى, استادى, ميرزامحمّدسعيد حكيم مدظله السامى) ياد مى كند.
3. ملاّمحمّدباقربن ملاّعبدالرّزّاق فيّاض لا هيجى و برادر ميرزاحسن لا هيجى.
4. ملاّمحمّدكاظم بن محمّدصادق قمى كه از شعرا و نجباى قم بوده است. آقابزرگ تهرانى در كواكب منتشره, صفحه 611 نوشته است:
(الفاضل الاديب الشاعر من تلاميذ القاضى سعيد القمى, ذكره مع بعض شعره فى تذكرة آتشكده آذر.)
5. ملاّمحمّدكريم كه قاضى سعيد در 1099 قمرى در اصفهان اجازه اى به خطّ خود, در پشت نسخه اى از شرح توحيد صدوق, براى او نگاشته است.
6. صدرالدّين محمّدشريف رضوى قمى, فرزند بزرگ قاضى سعيد قمى (م: پس از 1148هـ.ق.), وى از علما و متكلمان و مدرّسان برجسته قم بوده است و در روضه مقدّسه حضرت معصومه در مقبره سلاطين اصول كافى را براى شاگردان و علاقه مندان تدريس مى كرده است. از شاگردان او ملاّعبدالله شوشترى, نويسنده الاجازةالكبيرة است.
7. ملاّابوطالب شريف قمى, فرزند ديگر قاضى سعيد كه از علماى عصر خود در قم بوده است, از نگارشهاى او حواشى بر امالى صدوق است كه در محرم 1151 نوشتن آن را به پايان رسانده است. وى فرزندى به نام محمّدعلى داشته كه به نوبه خود از علماى قم شمرده مى شده است.
8. ملاّمحمّدكريم شريف قمى: وى در سنه 1097 رساله اى به نام تحفةالعشّاق در مباحث عرفانى و سلوكى نگاشته و ضمن آن به شاگردى خويش نزد آقامحمّدسعيد شريف, شهير به قاضى اشاره كرده است.
او اين رساله را گويا در پاسخ كتاب تحفةالابرار ملاّمحمّدطاهر قمى به رشته تحرير درآورده و نسخه اصل آن در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 3751 نگهدارى مى شود.
آثار و نوشته هاى قاضى سعيد
از ايشان نوشته هاى فراوانى در گزاره ها و مقوله هاى گوناگون: عرفانى, فلسفى و حديثى بر جاى مانده كه از حيث كمّيت و كيفيت در حدّ اعلاى نفاست است. تاكنون فهرستهاى بسيارى از آثار نوشتارى وى به چاپ رسيده كه آخرين و كامل ترينِ آنها مقاله محسن كديور در مجلّه آيينه پژوهش, شماره 32 است كه در آن به همراه مختصرى اطّلاعات كتابشناسى, آثار چاپ شده و دستنوشته او روشن شده است. همچنين حاج آقابزرگ تهرانى نيز در الكواكب المنتشرة بسيارى از نسخه هاى خطى آثار او را كه در جاهاى گوناگون ديده, شناسانده است. از اين روى, براى پرهيز از درازگويى و تكرار مطالب ديگران, علاقمندان را به دو مأخذ بالا ارجاع مى دهيم و در اين جا تنها به ذكر پاره اى از كتابهاى وى, كه در آنها به گونه مستقيم, با مبانى حكمت متعاليه برخورد شده است, بسنده مى كنيم:
از جمله آثار قاضى سعيد مجموعه اربعينيّات اوست كه تاكنون 11 رساله مجزّا از آن به دست آمده است. در اين رساله ها, بيش تر به مباحث عرفانى پرداخته شده و به قول آقابزرگ به عنوان حلقه ارتباط و واسطه بين دو مدرسه صدرايى حاد و مدرسه معتدل رجبعلى تبريزى به شمار مى رود. يكى از رساله هاى اين مجموعه, ترجمه رساله استادش ملاّرجبعلى است, به نام رساله فى اثبات الواجب كه در آن به شرح به ردّ نظريه اصالت وجود و اشتراك معنوى صدرايى مى پردازد. رساله ديگر اين مجموعه الطلايع و البوارق است كه در آن بارها با صدرالمتألّهين به مناقشه پرداخته و از آراى استادش ملاّرجبعلى حمايت كرده است و مطالب فراوانى از اثولوجيا نقل مى كند. وى همانند استاد خود همچنين رساله اى به فارسى در اثبات اشتراك لفظى وجود نگاشته و آن را كليد بهشت ناميده است و نيز در ساير نگارشهاى خود, بويژه در شرح توحيد صدوق مطالب زيادى در نقد بر حكمت متعاليه آورده است. در مقدّمه جلد دوّم شرح توحيد صدوق مى خوانيم:
(… ان القاضى تعرض لصدر الدين الشيرازى فى اكثر رسائله و كتبه بقوله بعينيّة صفاته تعالى مع الذات و قوله باشتراك الوجود بينه تعالى و بين الموجودات و خاطبه بكلمات لا تليق بشأنهما و لم يصرح باسمه فى المجلد الاول من شرح التوحيد….)
وى نامه نگاريهايى با استادش فيض كاشانى داشته است كه در آنها اِشعار مى دارد كه نه از روش برهانى و مباحث عقلى طرفى بسته و نه از سير و سلوك عملى و كشف و شهود عرفانى بهره اى برده است; چراكه بين خود اهل عقل و اهل شهود, ناسازگاريها, بگو مگوها و اختلافهاى شديد ديده مى شود و از استادش فيض راهنمايى خواسته است. اين نامه نگاريها كه براى روشن گرى اختلافهاى دو مكتب رجبعلى تبريزى و صدرالمتألّهين مفيد است, به تصحيح مدرسى طباطبايى در مجلّه وحيد دوره 11, صفحه 667 به بعد, چاپ شده است.
وى در فنّ شعر نيز مهارت داشته است و نويسنده رياض الشّعرا شمار ابياتش را ده هزار بيت ياد كرده و نوشته است: نخست تنها و سپس گاهى حكيم و گاهى سعيد تخلّص مى كرده است. در تذكره سخنوران قم, نوشته محمّدعلى مجاهدى, صفحه 66 تا 73 شمارى از ابيات و اشعار زيبا و شيرين وى را مى توان يافت. همچنين نسخه خطى از ديوان او كه دربردارنده حدود 3000 بيت است, در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 3445 نگهدارى مى شود.
آرا و عقايد قاضى سعيد
همان طور كه پيش از اين گفته شد, وى از پيروان معتقد و سرسخت مكتب ملاّرجبعلى تبريزى است و در امّهات مسائل وجود و برخى مسائل بنيادى ديگر با حكمت متعاليه به مخالفت برخاسته است, هرچند در چند موضع از شخصيت صدرالمتألّهين تجليل مى كند و مقام شامخ علمى او را مى ستايد, ازجمله در ترقيمه اى كه در انتهاى نسخه اى از حواشى الهيات شفاى آخوند ملاّصدرا (كه او خود آن را براى خود نسخه بردادى كرده بود) نوشته است:
(سقى الله روح صاحب هذا الشرح, فانه قد بذل المجهود فى شرح هذا الكتاب المستطاب… و ما رضى بالتقصير… فى حل مشكلاته و كشف معضلاته و بيان مقدماته و بسط معائده و نشر فوائده و اخراج مكنوناته و انعام مخزوناته… و ان كان قد يوجد فى شرحه هذا بعض الامور كما لا يخفى على الناظرين فيه, لكن تلك الامور المذكورة بالنظر الى افاداته السامية شيئ قليل و بالنسبة الى تحقيقاته المتعالية الكثيرة قدر يسير….)
او, در مسأله اصالت وجود و ماهيت, نظر استادش ملاّرجبعلى را پذيرفته و معتقد است:
(مجعول اوّلى و بالذّات ماهيت است و وجود به تبع آن مجعول گشته و مجعولى است عرضى و ثانوى, البته هردو جنبه ماهيت و وجود در دار واقع و عالم خارج محقّق بوده و موجودند.)
وى باورمند به اشتراك معنوى وجود در ممكنها و آفريده ها و اشتراك لفظى وجود بين واجب و ممكنات است و وجود خالق ممكنات جدا و مخالف و ناموافق وجود ممكنات است.
همچنين معتقد است: ذات بارى داراى صفات ذاتيّه نيست, بدين معنى كه زيادت صفات بر ذات و همچنين عينيت آنها با ذات واجب, هردو را نفى و انكار مى كند.وي حركت جوهرى را محال دانسته در بسيارى از جاها به ردّ آن مى پردازد. وجود ذهنى و همچنين علم حصولى نفس به حقايق خارجيّه را قبول ندارد. در كليد بهشت مى خوانيم:
(علم نفس به اشياء حصولى نيست بلكه حضورى به معناى مشهور هم نيست, چه حضور به معنى مشهور در ميانه جسم و جسمانيّات مى باشد و اگر مجازاً گويند كه اشياء همگى حاضرند در نزد نفس, مراد اين معنى خواهدبود كه هيچ يك از اشياء غايب نيستند, از نظر نفس عاقله… پس حاضربودن اشياء, ظاهربودن آنها است مرنفس عاقله را نه حضور به معنى مشهور, چه حضور اشياء در نزد نفس شبيه است به حضور معلول نزد علّت.)
وى تجرّد قوّه خيالى را برخلاف صدرالمتألّهين نفى مى كند و معتقد است: موضوع فلسفه نمى تواند ذات واجب باشد, چراكه:
(حضرت واجب الوجود, تعالى شاءنه, داخل در تحت هيچ علمى از علوم نيست و نمى تواندبود, حتى در علم الهى همچنان كه مشهور است داخل نمى تواندبود, چه موضوع علم الهى چنان كه مقرّر شده است مفهوم وجود به معنى مشهور است و از تقرير گذشته معلوم شد كه واجب الوجود, تعالى شاءنه, خارج است از اين مفهوم, پس چگونه داخل در علم الهى تواندبود؟ بلى نهايت آنچه در علم الهى ثابت تواندشد و مى شود, اثبات اوست, تعالى شأنه.)