معنای فلسفه از نظر سیدجلال الدین آشتیانی

سید جلالی آشتیانی چهره ای ماندنی در عالم فلسفه و عرفان است.این سید شوریده حال که هم با کربن فرانسوی ، مباحثه می کرد وهم هفته ای چند شب را در قهوه خانه های مشهد به مصاحبت عواممی نشست ، قوی دست ترین عالم حکمت اسلامی در یک قرن اخیربوده است . در ادامه معنای فلسفه از دیدگاه ایشان ارائه می گردد .

بنظر شما امروز، فلسفه چه مقامی دارد و چه می تواند بکند یا ما چه نیازی به آن داریم؟

oکسی منکر نیست که علم و تکنولوژی بسط یافته است ولی با فلسفه و حکمت متعالیه چه تعارضی دارد ؟ حقیر در موارد متعدد احتیاج به رجوع به روایات پیدا می نمایم ( از جمله روایات عقل و جهل در اصول کافی تألیف شیخنا الاقدم کلینی«قده») در مواردی به مشکل بر می خوریم ناچار رجوع می کنم به شرح ملاصدرا بر اصول کافی. ملاصدرا فلسفه ی خود را حکمت متعالیه نام نهاده است از آن جهت که در مواقع مقتضی به آثار ارباب عرفان مراجعه می نماید. این مرد بزرگ یعنی بزرگترین حکیم در الهیّات در دوران اسلام با استمداد از مبانی و قواعدی که در اسفار اربعه و حکمت متعالیه( که به اعتبار مقام جمع حکمت متعالیه و به لحاظ مقام تفصیل اسفار اربعه به این اثر بی نظیر خود اطلاق نموده است) تحقیق نموده است آن چنان معضلات از روایات را حل می کند که عقل در حیرت فرو می رود. هستند کسانی که از طریق علم کلام و یا به وسیله ی فکر بکر خود به شرح احادیث مشکل پرداخته اند و انگار فقط برای سرگرمی عوام یا مدعیان نازلتر از عوام مناسب است.

در اصول و پایه ی عقاید نتوان به نقل تمسک جست. در مباحث مربوط به مبدأ و اسماء و صفات الهّیه و معاد و اثبات وحدت واجب و نفی تعدّد مبدأ و آنچه از این قبیل است جز با دلایل محکم عقلی نتوان به جایی راه برد. مرحوم مجلسی محدّث نامی گفته است« بر اصل وجود مبدأ عقل حاکم است اما برای اثبات وحدت حق تعالی به دلیل نقلی تمسّک می نماییم» نباید به این قبیل از اجتهادات به جرح و تثریب قائل پرداخت فقط باید به خدا پناه برد. منظور آن است که یکی از فواید علم توحید پیدایش شرح صدر در حلّ معضلات مباحث عویصه است. باید به عرض برسانم حکمت به طریقه ی ملاصدرا طالب دارد. و ما نباید از پذیرش دانشجویان غربی که طالب حکمت متعالیه و عرفان هستند خودداری نماییم.

حکمت متعالیه با تصوّف اسلامی درهم آمیخته است. جان کلام آن که هر کس بخواهد مشکلات عرفان نظری را خوب درک کند و زودتر به سر منزل مقصود برسد باید یکی از آثار صدرالمتألهین را به دقت بخواند و کتاب «الشّواهد الربوبیّة فی المناهج السّلوکیة» بهترین مقدمه از برای درک آثار عرفانی است.

° میان فلسفه و دین چه نسبتی وجود دارد؟ بعضی از پژوهندگان و محققان فلسفه گفته اند که فلسفه اسلامی و فلسفه مسیحی تعبیراتی است که بر سبیل مسامحه بکار رفته است وگرنه فلسفه نه اسلامی می شود نه مسیحی. نظر حضرتعالی چیست؟

oمفهوم فلسفه نه اسلامی است نه مسیحی . دیگر آن که فلسفه ی ادواری را طی کرده است تا وارد دنیای اسلام شده است و در ابتدای ورود و ترجمه ی آثار قدما به زبان روز یا به زبان مسلمین و اهتمام مأمون عباسی خلیفه ی عاشق علم و دانش و اصلاح مطالب فلسفی، همه ی آنچه که ترجمه شد و به صورت مناسب و قابل فهم درآمد الهیّات صرف نبود بلکه مشتمل بر یک دوره ی کامل از علوم ریاضی و طبیعی از جمله طب و موسیقی.

در قرآن و کتب معتبر احادیث، مباحث و مسائل بسیاری وجود دارد که فهم آن مباحث بسیار غامض است و همه ی معضلات مربوط به مبدأ و مباحث مربوط به شئون مبدأ و مسائل مهمّی که رابطه با نشئات بعد از مرگ دارد؛ چه آن که انسان بعد از موت به اتفاق کلیه ی ادیان سماوی با عواملی دیگر سر و کار دارد بلکه کلیه موجودات دارای حشر و معادند. فقها به فروع احکام پرداختند، متکلّم با مسائل کلامیّه از دین دفاع می نماید و لازم نمی داند که به ادلّه ی موجب یقین در همه جا استدلال نمایند. اغلب مفسّران از طریق تسلط به لسان یا زبان عرب و آموختن معانی و بیان، قرآن و حدیث را تفسیر نمودند. تلفیقات متکلّمان نیز که بر اصل صحیح استوار نیست در تفسیر جا باز کرد از جمله مبانی اشعریه و معتزله دو فرقه از متکلمین که حقیقت تفسیر به رأی را باید در آثار این دو طایفه مشاهده نمود. اگرچه آثار با ارزشی نیز از آنان باقی مانده است. در آثار محققان از اقدمین ( حکمای یونان) در اوصاف چنت و دوزخ و تجسّم اعمال آثار مشترک و گاهی شبیه به مأثورات نبّویه و گاهی شبیه به مضامین کتاب و سنّت دیده می شود و نباید موجب اعجاب شود؛ چه آن که، «العلم لَیسَ وقفاً علی قوم دون قوم».

سقراط معلم افلاطون گفته است « الّذین یرتکبون الکبائر (1) فانهم یلقون فی طرطاوس (طرطارس) و لایخرجون منه ابدأ». مراد از کسانی است که غوطه ور در معاصی کبیره اند و محققان از قدما قائل به خلود منغمران در معاصی کبیره در آتش جهنم بودند چه آن که معصیت روح آدمی را رو به انحطاط می برد و به تدریج به صورت مناسب در معاصی درآمده و توغّل در معاصی منشأ استجلاب عذاب گردیده « و لاخِلاص لِمن کان اکثر همومه الدُّنیا». طرطارس را معنی کرده اند به « گودالی تاریک در زیر دوزخِ که فاصله آن با زندان چندان است که فاصله زمین با آسمان و همان اصطلاح یونانی است که چیزی شبیه به جهنم است...» این مضمون در کلام این عربی و مشایخ عامه و خاصّه موجود است.

در فتوحات مکیّه( الباب الحادی و التسعین) مذکور است«... ان جهنّم من اعظم المخلوقات و هی سجن الله فی الاخرة؛ و سُمیّت جهنّم لبعد قعرها. یقال، بئر جهنام، اذا کانت بعیدة القعر» (2)

در کتاب اثولوجیا نیز مطالب و مسائلی که با ماثورات ادیات سماوی شباهت دارد کم نیست. اما فلسفه و حکمت متعالیه در دوران اسلامی و از زمان فارابی و ابن سینا رییس الفلاسفه نضج یافت و به تدریج متکلمان مخالف فلسفه و اتباع شیخ اشعری که به جنگ با فلاسفه برخاستند و غزالی تهافت را نوشت، اشکالاتی که به مبانی فلسفه نمودند حقیقتاً در آن مشاجرات مبانی عقلی که بر خلاف اسلام تشخیص داده شد، مشاجره اشعریه با فلاسفه بود. و یک دروغ بزرگ نیز ابوحامد در اول تهافت مرتکب شده است و گفته است «من از مذهب و مسلک خاصی طرفداری نمی کنم». ابوحامد ابقاء به احدی نکرده است سقراط، بقراط، افلاطون و ارسطو همه و همه را با یک چوب به فلک بسته است.

یکی از عرفای بزرگ دوره ی اسلام شیخ المشایخ عبدالکریم جیلی مطلبی بیان کرده و آن را مستند به کشف صریح دانسته و در جزء دوم انسان کامل( ط قاهره، ص 23) راجع به افلاطون الهی گفته است:

« و لقد اجتمعت بافلاطون الذی یعدونه اهل الظاهر کافراً و رأیته و قدملا العالم الغیبی نوراً و بهیجةً، و رایت له مکانةً لم ارها الا لا حاد من الآولیاء فقلت له: من انت؟ فقال: انا قطب الزمان و واحد الاوان ...»

راجع به حکمت متعالیه در عصر ما و نحوه ی ارتباط آن با کتاب و سنّت در مقاله ای جداگانه بحث خواهیم نمود. مراجعه انسان وارد به مسائل عقلی و به مجلّد الهیّات اسفار و حل عویصات از ناحیه ی عقل مستقم ورزیده بهترین شاهد صدق است. هرجا که الهیّات نضج کامل گرفته است، مستند به بحث و درس و توجه به سلطان وجود است. الیه« ای الحق» یصعد الکم الطیب (یعنی نفوس کمّل) و العمل الصالح یرفعها.

° بعضی فیلسوفان عصر حاضر به جای تحقیق در مسائل فلسفه بیشتر می خواهند بدانند که فلیفه از کجا و چرا و چگونه آمده است. بنابر نظر این گروه مسائل فلسفه حداکثر مسائل تاریخی است نه مسائل همیشگی بشر، نظر شما چیست؟

oفیلسوفان عصر از چه قماشی هستند که نام فیلسوف برخود نهاده اند و نمی دانند فلسفه از کجا آمده است. باید به این اصل توجه کرد که در سلاسل فلاسفه فیلسوف اولی وجود ندارد مگر آن که صاحب نفس قدسیه باشد و ملهم از غیب وجود. ممکن است اقبال اشخاص به تکنولوژی و فوائد چشمگیر آن بشر را به طرف مادیات سوق دهد و در حدی قرار گیرد که وقت تفکّر عقلی را از او بگیرد ولی انغمار در مادیات اگر به حدی برسد که انسان هویت خود را گم کند و خواسته های نفس اماره را اجابت نماید تبدیل به جانور می شود:

             آدمی زاده اگر دفع کند شهوت نفس         آدمی خوی شود ورنه همان جانور است

چه بسا انسانهایی که عمری دم از معرفت حق زدند ولی در عمل معشوق خود را در دنیا جستجو نمودند و برخی نیز زبانشان بسته بود و به تمام وجود حق را طلب می نمودند.

اما تاریخی بودن الهیّات و اعتقاد بر اینکه در مقطعی از تاریخ الهیّات ( اعم از الهبّات بالمعنی الاعم و الاخص) به تاریخ می پیوندد، کلامی است در نهایت ابهام؛ چه آن که ممکن است مخالفان فلسفه در حوزه های علمی قدرت پیدا کنند و مشکل دورانی که در بخارا وجود داشت و کتاب شفا را به قیمت گران می خزیدند و در روز معین جارچی جار می زد و مردم را جمع می نمود با حضور قشریان و برخی از صوفیه آن را آتش می زدند. این نوع مجانین در قرن ما وجود ندارند.

صدرالمتألهین حکمت متعالیه را به سبکی نو تحریر نمود و بین مباحث فلسفی و عرفانی وجه جمعی و تلفیقی که خواص آن را می پسندند به وجود آورد.

در کلمات عرفا خصوصاً در آثاری نظیر فتوحات مکیّه به حسب ظاهر مطالب قابل خدشه و ایراد کم نیست. او در کتاب عظیم خود اسفار نشان داد که باید با احاطه ای تام و ذوقی خاص به آثار این طایفه نظر افکند و فرمود «لکن لحسن ظنّنا بهذه الاکابر لما نظرنا فی کتبهم و وجدنا منهم تحقیقات شریفة و مکاشفات لطیفة علوماً غامضة مطالبقة لما افاضه الله علی قلوبنا و الهمنا به ممّا لانشکّ فیه و نشکّ فی وجود الشمس فی رابعة النهار، حملنا ما قالوه و جّهنا ما ذکروه حملاً صحیحاً و وجهاً وجیهاً فی غایة الشّرف و الاحکام کما سنشیر الیه انشاء الله؛ مع ان ظواهر اقوالهم بحسب النظر الجلیل ... بأقلّ من کلام المعتزلة...» (3)

° در شرایطی که گوشها برای شنیدن سخن حکمت گشوده نیست، اهل حکمت چه می توانند و چه باید بکنند؟

oهرگز حکمت از علومی که عالم گیر باشد نبوده است و نخواهد بود و تعلیم و تعلّم آن اختصاص به خواص دارد، علمی که خاص خواص است محتاج به شنوندگان میلیونی نیست.

اگر گوشی تاب شنیدن مباحث توحید و شئون خاص توحید از قبیل صفات الهیّه و احاطه قیومیه حق و سریان حقیقة الحقایق در مظاهر خلقیّه و مباحث خاص معاد و نشئات بعد از موت و لزوم تهذیب نفس از رذایل و تحلیه و آرایش آن به فضایل اخلاقی، نداشته باشد مثنوی مولوی خودمان تکلیف او را معیّن کرده است:

              گوش خر بفروش و دیگر گوش خَر      کاین سخن باور ندارد گوش خر

آنهایی که در مباحث برهانی و مبانی عرفانی شکّ دارند و از برهان گریزان یا از جاهلانی هستند که استعداد فهم مسائل لطیف و دقیق را فاقدند و خود نمی فهمند که نمی فهمند و یا محضر استاد متضلّع را درک نکرده اند و یا از آن طایفه اند که صرفاً ذوق و استعداد و قریحه ی درک علوم ادبی و تاریخ و علومی از این سنخ را واجدند، ولی فاقد قریحه ی خاص حکمت متعالیه و ذوقیات و عرفانیات اند، این نوع از خلق بهتر است دنبال مطلوب خود بروند.

° آیا لازم است که فلسفه غرب را هم بیاموزیم یا به فلسفه اسلامی اکتفا کنیم؟

oبرای ما لازم شرعی نیست که فلسفه جدید بیاموزیم ولی با وجود استادی که خود قدرت تجزیه و تحلیل فلسفه جدید را دارا باشد مطلوب است. کمتر می توان کسی را پیدا کرد که کتابی از فلسفه ی جدید ترجمه نموده باشد که به کار آید. آنچه از کانت و دکارت در فلسفه دیده ام که دست مترجم به آن رسیده است، قابل مناقشات کثیره است و مطلقاً عمق فلسفه ی ملی خودمان را فاقد است . به عقیده ی من فلسفه ی جدید از عالم فلسفه تنزّل کرده است و به یک نوع حسّ گرایی مبدّل شده است.

° آیا دیدن و عرفان با چشم غربی دین و عرفان را مغشوش نمی کند؟

oجواب آن که تا آن غربی چه کسی باشد، در هوش و پشتکار غربیها شکّی وجود ندارد. غربی اگر عرفان را با مقدمات و شرایط آن در جوانی فراگیرد و نیز با دین در محیط دینی در سن مناسب با دلیل و برهان آشنا گردد فرقی بین دید غربی و چشم شرقی در بین مشاهده نمی شود. این نکته بر ما مسلّم است که آنچه در اسلام شناسی به قید تحریر در آمده است از مردم غرب است.

نباید از این نکته غفلت کرد و گمان نمود اگر کسی یک دوره فقه آموخت، اسلام شناس نیز هست. پایه اسلام شناسی را باید در اصول عقاید و شناخت قرآن و روایات معتبر و اعمال حضرت رسالت پناه علیه و علی آولاده السلام در طول زندگی ظاهری آن واسطه ی نزول خیرات و برکات و امیر ارباب حق و یقین علی (ع) و کیفیت زندگی و کلمات معجز نظام آن حضرت و روش دوران بعد از رحلت جناب ختمی مرتبت (ع) و چند سال خلافت او، پیدا یا کشف نمود.

° برنامه مناسب برای آموزش فلسفه چیست؟

oبرنامه ی مناسب برای آموزش فلسفه برچند اصل مهم مبتنی است: از جمله انتخاب دانشجوی بسیار با هوش نه دانشجوی وامانده از کلیه ی رشته های دانشگاهی. اصل دوم وجود استعداد مناسب با فلسفه در طالب علم ، و نیز وجود شوق به این علم. در عصر ما کتب تحصیلی در رشته ی فلسفه، آثار صدرالحکماست و حکمت متعالیه او ناظر به فلسفه مشاء اشراق است،و مبانی تحقیقی او چه به اعتبار ظاهر و چه به لحاظ باطن آمیخته با تصوّف و عرفان است؛ گاهی مطلبی را تقریر می نماید که بسیار مهم است ولی با کمال اختصار که شخص غیر متضلّع از آن می گذرد.

در جایی می فرماید: « کما ان الوجود زائد علی الماهیّه، زائد علی وجود الممکن » یعنی مفهوم وجود بالاتفاق زائد بر ماهیت است و در مرتبه ی ذات ماهیّت قرار ندارد . این معنا مورد اتفاق کافه حکما و متکلّمین است.

اما این معنی که مفهوم موجود زائد بر نفس وجودات خاصّه امکانیه باشد قائل به آن صدرالمتألهین است و با کمال اختصار مطلب را به روش ارباب عرفان که وجود ممکن نیز فقط به اعتبار جهت حکایت از سلطان وجود تحقق دارد .«معنی قولنا: ان الوجود زائد فی الممکن ( یعنی وجود امکانی) عین فی الواجب،معناه: ان ذات الممکن و هویّته لیست بحیث اذا قطع النظر من موجده و مقوّمه یکون موجوداً و واقعاً فی العیان، فلو قطع النّظر الی وجوده عن وجود جاعله لم یکن شیئاً مذکوراً . فوجود الواجب تمام لوجود الممکن. فثبت ان الوجود زائد فی الممکن ( ای وجود الممکن) و هذه الزیادة لایعرفه الاّ الراسخون فتأمّل فیه.معنای کلام صدرالحکما آن است که وجود ممکن متقوم به حق است و مقوّم خارج از هویت متقوم نیست، وجه آن که فرمود:«فتأمّل فیه» آن است که حقایق ممکنه سهمی از وجود ندارد و وجود حق مضاف به اضافه اشراقیه وجود امکانی است و همین سریان وجود حق مصحّح موجودیت ممکنات است و وجود امکانی ظلّ وجود حق است.

ماهیّت از این جهت ظلّ وجود است که حکایت از وجود می کند. اینکه ما وجود را به ماهیّت تعریف می نماییم لازمه اش آن نیست که این دو از سنخ واحد باشند و لذا گویند« التعریف للماهیّته و بالماهیّة» وجود امکانی در خارج منشأ انتزاع نبات و حیوان و ناطق است و این مفاهیم از وجود واحد انتزاع می شود که وجود انسان مثلاً در عین منشأ انتزاع مفاهیم متکثره است.

بنابر آنچه ذکر شد مفهوم ماهیّت جنبه ی حکایت از وجود دارد. از این جهت ظلّ وجود است. وجود امکانی نیز ظلّ وجود حق است و از جهت حکایت تحقق دارد و قطع نظر از حکایت وجود امکانی بر آن صدق نمی نماید.

از جهت تقوّم به حق و مرآتیت بر آن شی وجودی اطلاق می شود و هر وجود مضاف به حق متقوم به حق است و به اعتبار تقوّم آن به حق، صدق وجود بر آن به ضَر°ب من التبعیّته است. از این جهت که مفهوم وجود بر وجود امکانی وابسته به وجود مستقل حق است وحدت وجود حق وحدت اطلاقی است نه عددی و نه اطلاقی نسبی . و عن علی(ع) «یا هو یا من لاهو الاهو» در روایات نیز به وجود تبعی ظلّ اطلاق شده است. در مبحث تعنیّات قَدَری در مقام واحدیت و عالم اسماء و صفات، بحث از ظلّ به میان آمده و اعیان ثابته در مقام ظهور اظلال و افیاء فیض اقدس و اعیان در مقام ظهور عینی اظلال فیض مقدّس و تجلیات و ظهور حقند.

اینکه صدر الحکما گفت «الممکن ای الوجود الامکان لوقطع النّظر عن جاعله لم یکن شیئاً مذکوراً» بنابر آن که وجود امکانی نفس الفقر نسبت به سلطان وجود باشد با وجود جاعل نیز لم یکن شیئاً مذکوراً ، لایُشارالیه الّا بضرب من التبعیّته و آنچه که ذکر شد از افادات صدر المحققین است که حاصل آن اثبات توحید خاصّی است که مختار و مذاق سالکان الی الله و ائمه معرفت است.

° فلسفه در فرهنگ عصر حاضر چه شأن و مقامی دارد؟

oفلسفه به طریقه ای که عرض شد مطلوب کسانی است که طالب معرفت حقند و آنچه که مرتبط به حق و معبود مطلق است. این طریقه قبایی نیست که برای هر قامتی دوخته باشند. راجع به حکت متعالیه و اهمیت آن باید بحث مفصلی نمود.

پانوشت
1. المظاهر الالهیه، ط مشهد – 1380 ه ق، ص 73.
2. فتوحات مکیّه .
3. اسفار الهیّات، ج 1، ط جدید، ص 183 .

4. نامه فرهنگشماره 18 ، ص ص 35- 31 .

 

این مقاله برگرفته از سایت کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت می باشد.