شخصیت چیست؟
شخصیت تشکیل شده است از الگوهای ویژه فکری، احساسی و رفتاری که هر فرد را از افراد دیگر متمایز میسازد. شخصیت، سرچشمه درونی دارد و در طول حیات، تقریباً پایدار باقی میماند...
منبع:
http://www.ravanyar.com/psycologyworld/Personality.asp
روانشناسی شخصیت
شخصیت چیست؟
شخصیت تشکیل شده است از الگوهای ویژه فکری، احساسی و رفتاری که هر فرد را از افراد دیگر متمایز میسازد. شخصیت، سرچشمه درونی دارد و در طول حیات، تقریباً پایدار باقی میماند.
روانشناسان شخصیت، ویژگیهای یگانه افراد و نیز مشابهتها بین گروههایی از افراد را مورد مطالعه قرار میدهند.
ویژگیهای شخصیت
شخصیت، سازمان یافته و سازگار است.
شخصیت، هر چند پدیدهای روانی است امّا تحت تاثیر فرایندها و نیازهای بیولوژیک قرار دارد.
شخصیت باعث پدیدآمدن رفتارها میگردد.
شخصیت از طریق افکار، احساسات، رفتارها و بسیاری چیزهای دیگر نمود مییابد.
مطالعه شخصیت
روشهای چندی برای مطالعه شخصیت وجود دارد. هر روش دارای نقاط قوت و ضعف خاص خود است:
روشهای تجربی. در این روشها پژوهشگر متغیرهای مورد نظرش را کنترل و دستکاری میکند و نتایج را میسنجد. این علمیترین روش تحقیق است، امّا پژوهشهای تجربی، هنگامی که مطالعه جنبههایی از شخصیت نظیر انگیزهها، هیجانات و تمایلات مورد نظر باشد، ممکن است بسیار پیچیده باشد.
مطالعات موردی و روشهای خود-گزارشی. این روش بر تحلیل عمیق فرد و همچنین اطلاعات فراهم شده از فرد تکیه دارد. مطالعات موردی به شدّت وابسته به تفسیر مشاهده کننده است در حالی که روشهای خود-گزارشی به حافظه فرد مورد نظر بستگی دارد. به این دلیل، این روشها بسیار ذهنی هستند و تعمیم یافتهها به جامعهای بزرگتر دشوار است.
تحقیقات بالینی. این روش بر اطلاعات جمعآوری شده از بیماران بستری، در طول دوره درمان تکیه دارد. بسیاری از نظریههای مربوط به شخصیت بر پایه این نوع پژوهش قرار دارد امّا به دلیل آن که موضوعات تحقیق، منحصر به فرد و نشانگر رفتار نابهنجار هستند، این تحقیق بسیار ذهنی است و تعمیم آن دشوار است.
تاریخهای مهم در روانشناسی شخصیت
1758 فرانتز ژوزفگال، بنیانگذار جمجمهشناسی، متولّد شد. جمجمهشناسی یک رشته «شبه علمی» مجبوب بود که شخصیت را به شکل سر ارتباط میدارد.
1848 فینیس گِیج بر اثر انفجار دینامیت مجروح شد و یک ترکش آهنی به مغزش اصابت کرد. روانشناسان شخصیت معمولاً برای نشان دادن ارتباط بین مغز و شخصیت، گِیج را مثال میزنند. هنگامی که گِیج از این حادثه جان سالم به در برد، شخصیت او کاملاً تغییر کرد.
1902 اریک اریکسون متولّد شد. این روانشناس معروف که زیر نظر آنا فروید آموزش یافت، در اثر معروف خود به نام «مراحل رشد روانی» ، رشد شخصیت از تولّد تا مرگ را تشریح کرد.
1908 آبراهام مزلو متولّد شد.
1916 هانس آیزِنک متولّد شد.
1921 هرمان رورشاش کتاب معروف خود به نام «تشخیص روانی» را منتشر کرد و در آن به تشریح آزمون شخصیت خود به نام «لکههای جوهر» پرداخت.
1923 زیگموند فروید کتاب معروف خود به نام «خود و نهاد» را منتشر کرد.
1938 مرکز رورشاش بنیاد گذاشته شد. این مرکز بعداً به انجمن سنجش شخصیت تغییر نام یافت.
1948 کتاب کلاسیک «شخصیت نابهنجار» اثر رابرت وایت منتشر شد.
1954 آبراهام مزلو کتاب «انگیزه و شخصیت» را منتشر کرد و در آن، نظریه معروف خود به نام «سلسله مراتب نیازها» را تشریح نمود.
1963 آلبرت بَندورا برای نخستین بار مفهوم یادگیری مشاهدهای را برای توضیح رشد شخصیت، به کار برد.
1980 کارل راجرز کتاب «طریقهای برای بودن» را منتشر ساخت.
نظریههای شخصیت
نظریههای بیولوژیک - رویکردهای بیولوژیک، عوامل ژنتیکی را مسئول شخصیت میشناسند. پژوهشهایی که بر روی وراثت به عمل آمده، وجود ارتباط بین عوامل ژنتیکی و ویژگیهای شخصیتی را نشان میدهد. یکی از معروفترین نظریهپردازان بیولوژیک، هانس آیزنِک است که بین جنبههای شخصیتی و فرایندهای بیولوژیک ارتباط برقرار کرد. برای مثال، آیزنک چنین عنوان کرد که افراد درونگرا دارای تحریک مغزی بالایی هستند و این امر آنها را به سوی اجتناب از تحریک هدایت میکند. از سوی دیگر، آیزنک عقیده داشت که برونگراها دارای تحریک مغزی کمی هستند و این امر باعث میشود که به دنبال تجربیات تحریکی بروند.
نظریههای رفتاری - نظریههای رفتاری، شخصیت را حاصل تعامل بین فرد و محیط میدانند. نظریهپردازان رفتاری، به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و اندازهپذیر میپردازند و نظریههایی که افکار و احساسات درونی را به حساب میآورند، رد میکنند. اسکینر و آلبرت بندورا از جمله نظریهپردازان رفتاری هستند.
نظریههای روان پویشی - نظریههای روانپویشی شخصیت به شدّت تحت تأثیر کارهای زیگموند فروید است و بر تأثیر ذهن ناهشیار (ناخودآگاه) و تجربیات کودکی بر روی شخصیت تأکید دارد. نظریههای روانپویشی شامل «نظریه مرحله روانی-جنسی» فروید و «مراحل رشد روانی-اجتماعی» اریکسون است.
فروید عقیده داشت که سه مؤلفه سازنده شخصیت عبارتند از نهاد، خود و فراخود. نهاد، مسئول کلیه نیازها و امیال است در حالی که فراخود، مسئول اخلاقیات و ایدهآلها میباشد. و خود، بین درخواستهای نهاد، فراخود و واقعیت در نوسان است.
اریکسون عقیده داشت که شخصیت در طی یک سری از مراحل پیشرفت میکند و در هر مرحله برخی تناقضها بروز میکند. موفقیت در هر مرحله به غلبه موفقیتآمیز بر این تناقضها بستگی دارد.
نظریههای انسانگرایانه - نظریههای انسانگرایانه بر اهمیت اراده آزاد و تجربیات فردی در رشد شخصیت تأکید دارد. این نظریه پردازان بر مفهوم خود-شکوفایی که نیازی فطری برای رشد شخصی است تأکید مینمایند. از جمله این نظریهپردازان میتوان به کارل راجرز و آبراهام مزلو اشاره کرد.
افراد مهم در روانشناسی شخصیت
زیگموند فروید - زیگموند فروید (1856-1939) بنیانگذار نظریه روانکاوی است. نظریههای او بر اهمیت ذهن ناهشیار (ناخودآگاه)، تجربیات دوران کودکی، رویاها و نمادگری تأکید دارد.
اریک اریکسون - اریک اریکسون (1902-1994) زیر نظر آنا فروید آموزش یافت. نظریه مراحل روانی-اجتماعی او چگونگی رشد شخصیت در طول دوره عمر را تشریح میکند.
بیاف اسکینر - بیاف اسکینر (1904-1990) یک روانشناس رفتارگرا بود که به خاطر پژوهشهایش در زمینه «شرطی شدن عامل»( Operant conditioning ) و «برنامههای تقویت» شهرت یافت.
آلبرت بندورا - تحقیقات آلبرت بندورا (1925 تاکنون) در زمینه روانشناسی رفتاری بر نقش یادگیری مشاهدهای تأکید مینماید. بندورا به خاطر این آزمایش شهرت دارد: «فیلمی به یک کودک نشان داده میشود که در آن زنی، عروسکی را کتک میزند. سپس همان عروسک را به دست کودک میدهند. او تحت تأثیر یادگیری مشاهدهای، شروع به زدن عروسک میکند و به تقلید از رفتار زن فیلم میپردازد.» بندورا هم اکنون در دانشگاه استنفورد است.
آبراهام مزلو - آبراهام مزلو (1908-1970) یک روانشناس انسانگرا بود که «سلسله مراتب نیازها» را مطرح نمود. این سلسله مراتب شامل نیازهای فیزیولوژیک، نیازهای امنیتی، نیازهای عاطفی، نیازهای احترامی و نیازهای خودشکوفایی است.
کارل راجرز - کارل راجرز (1902-1987) یک روانشناس انسانگرا بود که عقیده داشت تمام مردم دارای نوعی انگیزه برای ارضای توانائیهای بالقوه خود هستند. به نظر راجرز، افراد سالم کسانی هستند که آمادگی تجربه کردن داشته باشند، در لحظه زندگی کنند، به باورهای خود اعتماد داشته باشند، خود را آزاد حس کنند و نوآور باشند.
واژههای کلیدی
شخصیت- الگوهای خاص فکری، احساسی و رفتاری که هر فرد را از دیگران متمایز میسازد.
شرطی شدن کلاسیک( Classical Conditioning )- هر واکنش با وقوع یک محرک خاص ظاهر میگردد. اینها را محرک و واکنش غیرشرطی مینامند. وقتی محرک همراه (چه زمانی و چه مکانی) با یک محرک خنثی دیگر ظاهر میشود، تدریجاً واکنش در مقابل محرک همراه نیز به تنهایی به وقوع میپیوندد. به این ترتیب، محرک همراه به صورت «محرک شرطی» و واکنش به شکل «واکنش شرطی» در میآید. واکنش شرطی در مقابل محرک مشابه محرک شرطی نیز ظاهر میگردد، یعنی واکنشی است «منتشر». محرک غیرشرطی، پس از شرطیشدن باید به مدّت و دفعات کافی تکرار شود. در غیر اینصورت، واکنش شرطی به تدریج از بین میرود. وجود محرک غیرشرطی برای «تقویت» شرطیشدن ضروری است.
شرطی شدن عامل- یک روش آموزش رفتاری که در آن، از پاداش یا تنبیه برای تأثیرگذاری بر رفتار استفاده میشود. بدین ترتیب، یک تداعی بین رفتار و پیامد آن در مغز به وجود میآید.
ناهشیار (ناخودآگاه)- در نظریه روانکاوی فروید، ذهن ناهشیار(ناخودآگاه)، مخزنی از احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی است که در خارج از محدوده آگاهی ما قرار دارند. بیشتر محتویات ذهن ناهشیار (ناخودآگاه)، غیرقابل پذیرش یا ناخوشایند هستند، مثل احساس درد، اضطراب یا تعارض. بنابر عقیده فروید، ذهن ناهشیار (ناخودآگاه) به تأثیرگذاری خود بر روی رفتار و تجربیات ما ادامه میدهد، حتی اگر ما نسبت به این تأثیرات آگاهی نداشته باشیم.
نهاد( id )- بر طبق نظریه روانکاوی فروید، نهاد یک مؤلفه شخصیتی است که از انرژی ناخودآگاه روانی تشکیل شده و در جهت ارضاء تمایلات و نیازهای اولیه کار میکند. عمل نهاد، بر پایه اصل لذت است که خواهان ارضاء فوری نیازهاست.
خود( ego )- بر طبق نظریه روانکاوی فروید، «خود» عمدتاً بخش ناهشیار (ناخودآگاه) شخصیت است که بین تقاضاهای نهاد، فراخود و واقعیت در نوسان است. «خود»، ما را از عمل بر اساس تمایلات اولیه (ایجاد شده توسط نهاد) باز میدارد، امّا در جهت ایجاد تعادل بین استانداردهای اخلاقی و ایدهآلی ما نیز فعالیت می کند.
فراخود( Superego )- مولفهای از شخصیت است که تشکیل شده است از ایدهآلهای درونی ما که از پدر و مادر و جامعه کسب شدهاند. فراخود در جهت سرکوب تمایلات «نهاد» عمل میکند و تلاش میکند که «خود»، بیشتر رفتار اخلاقی داشته باشد تا واقعی.
خودشکوفایی( self-actualization ) – نیاز فطری انسان برای دستیابی به رشد شخصی که به عنوان انگیزه رفتار عمل میکند.