مطلب کمک آموزشی جهت استفاده در تدریس فصل 3
احساس
رابطه ارگانیسم و محیط، به عملکرد اندام های گیرنده و پاسخ دهنده او وابسته است. در انواع ابتدایی حیوانات ، این عملکرد تنها در اختیار یک سلول است. بدین ترتیب که حیوان به همه محرک ها پاسخ می دهد . در حیوانات سطوح بالا ، سه نوع اندام اختصاصی کاملاً متمایز وجود دارد: گیرنده ها، پاسخ دهنده ها و اندام های رابط بین گیرنده ها و پاسخ دهنده ها.
اندام های گیرنده، آنهایی هستند که در اثر محرک ها به فعالیت در می آیند . محرک عبارت از یک رویداد خارجی یا داخلی است که تحریکی به وجود می آورد و این تحریک را اندام گیرنده اخذ می کند.
اندام های پاسخ دهنده، آنهایی هستند که در مقابل محرک واکنش نشان می دهند . این واکنش معمولاً به صورت ترشح غدد یا انقباض عضله نمایان می شود. بنابراین، می توان گفت که ترضشح غدد و انقباض عضله ، پاسخ ارگانیسم به محرک است.
اندام های رابط، درواقع دستگاه عصبی مرکزی است که از نخاع ، بصل النخاع ، مخچه و مخ تشکیل می شود.
احساس، یعنی اخذ تحریک های محیطی از طریق اندام های گیرنده و انتقال آنها به مراکزی که برای دریافت آنها اختصاص دارند.ادراک یعنی تعبیر و تفسیر احساس. بنابراین ،می توان گفت که احساس ، یک فرایند زیستی و واکنش اندام گیرنده به تحریک های محیطی است. محرک هایی که تحریک ایجاد می کنند عبارتند از مکانیکی، شیمیایی، الکتریکی، حرارتی و نوری.محرک ها انرژی دارند و این انرژی باید در حدی باشد که بتواند گیرنده حسی را تحریک کند.برخی از اشکال انرژی هیچ تحریکی به وجود نمی آورند ، مثل اشعه ایکس و امواج مافوق شنوایی. گیرنده ها در گرفتن محرک ها تخصص دارند ، بدین معنا که گوش محرک های مکانیکی ، زبان محرک های شیمیایی ، پوست محرک های حرارتی و چشم محرک های نوری را دریافت می کنند. البته تخصصی بودن گیرنده های حسی در حیوانات عالی نسبی است.بدین معنا که یک اندام گیرنده ، درعیم حال که محرک خاصی را دریافت می کند ، می تواند نسبت به برخی محرک های دیگر نیز حساس باشد. مثلاً، جریان برق و فشار مکانیکی نیز می توانند شبکیه چشم را تحریک کنند و احساس بینایی به وجود آورند.
گفتیم که تحریک اندام گیرنده پیام ایجاد می کند و این پیام را راه های عصبی به مراکز عصبی منتقل می کنند. بنا براین ، ورود پیام عصبی به مراکز عصبی را احساس می نامیم. به این ترتیب ، احساس با دخالت چهار عامل بوجود می آید: 1- محرک 2- گیرنده حسی 3- عصب آورنده 4- مراکز عصبی. انتقال پیام عصبی با سرعت 1 تا 120 متر در ثانیه صورت می گیرد وتابع قوانین خاصی است. این قوانین ، که تا حدی واکنش نورون (سلول عصبی) در برابر محرک ها را نشان می دهند، عبارتند از: قانون همه یا هیچ، قانون مقاومت مطلق و قانون مقاومت نسبی.
قانون همه یا هیچ یعنی اینکه عصب یا تحریک نمی شود یا به طورکلی تحریک می شود. برای انکه گیرنده حسی تحریک شود، شدت محرک باید به حد معینی برسد. به عبارت دیگر ، محرک باید حداقل انرژی لازم برای تحریک گیرنده حسی را داشته باشد تا تحریک بوجود آید. این حداقل انرژی را آستانه تحریک می نامند.به محض آنکه انرژی به آستانه تحریک رسید ، عصب به طور کامل تحریک می شود و حداکثر پاسخ را به محرک می دهد. به سخن دیگر ، پس از تحریک شدن عصب ، هیچ رابطه ای بین شدت محرک و قدرت پاسخ نورون وجود ندارد، بلکه این پاسخ به وضع شیمیایی خود نورون وابسته است.وقتی محرک شدید است نورون های بیشتری را به فعالیت وا می دارد و در نتیجه پاسخ نیز شدیدتر می شود . برای روشن شدن مطلب مثال زیر را در نظر می گیریم.
فرض کنیم زمستان است و شما می خواهید بخاری هیزمی خود را، که پر از هیزمهای درشت است ، روشن کنید. بدیهی است که چوب کبریت انرژی لازم برای آتش زدن هیزمها را ندارد ، یعنی نمی تواند آنها را به آستانۀ اشتغال برساند. مقداری خرده چوب یا خرده کاغذ فراهم می کنید ، ابتدا آنها را آتش میزنید و بعد به کمک انها هیزمها را به آتش می کشید.بدیهی است که وقتی هیزمها آتش گرفت ، ادامۀ سوختن و نحوۀ سوختن آنها به جنس و میزان رطوبت آنها بستگی دارد نه به خرده چوب یا خرده کاغذهایی که برای شعله ور کردن آنها به کار رفته است. در مورد تحریک عصبی نیز همین قانون مصداق دارد.پس از آن که عصب تحریک شد و یام عصبی به را افتاد ، بلافاصله دوره ای می رسد که در آن عصب اصلا" تحریک نمی شود و در مقابل تحریکهای بعدی ، هر اندازه هم شدید باشد ، مقاومت می کند.این دوره را دوره مقاومت مطلق می نامند.پس از این دوره ، دورۀ دیگری می رسد به نام دورۀ مقاومت نسبی.در این دوره عصب تنها با محرکهای شدیدتحریک می شود. این دو دوره را در واقع دورۀ استراحت عصب می نامند که بین نیم تا دو هزارم ثانیه طول می کشد. تفاوتهای موجود بین احساسها ، از طریق رشته های عصبی دست اندر کار ، تعداد آنها و تعداد تکانه های منتقل شده به مراکز عصبی ، معلوم می شود.
آنچه در بالا گفتیم همۀ احساسها را شامل می شود. حال به برسی احساسهای مختلف می پردازیم.
بینایی
برای اطلاع از نقش بسیار مهم چشم در زندگی انسان لازم است ابتدا ساختمان آن را بشناسیم. اندام چشم در واقع کره ای است که جدار آن از چند لایه بافت های مختلف تشکیل شده است. خارجی ترین پرده صلبیه است که سفیدی چشم نیز نامیده می شود.جنس این پرده بسیار سخت و کار آن محافظت کره چشم در مقابل فشار و سایر آسیب های مکانیکی و شیمیایی است.صلبیه در جلو چشم و در مقابل عدسی به بافت شفافی تبدیل می شود که قرنیه نام دارد. قرنیه و عدسی چشم رگ های خونی ندارند. تغذیه سلول های آنها با انتشار مواد غذایی صورت می گیرد. شفافیت قرنیه و نبود رگ های خونی در آن موجب می شود که نور به راحتی از آن عبور کند و وارد فضای چشم شود.
در زیر صلبیه پرده مشیمیه قرار دارد که حاوی رگ های خونی است. چون مشیمیه از داخل با سلول های حاوی رنگدانه سیاه پوشیده است، موجب می شود که داخل چشم به فضای تاریکی تبدیل می شود. مشیمیه، در قسمت جلو و کنار عدسی چشم، به جسم مژگانی تبدیل می شود. جسم مژگانی عضلاتی دارد که تحدب عدسی را تنظیم می کنند. در کنار جسم مژگانی ، نبیه قرار دارد که در واقع ماده رنگی موجود در آن رنگ چشم را تعیین می کند. در وسط عنبیه سوراخ کوچکی به نام مردمک وجود دارد ، عنبیه باز و بسته می شود تا میزان نوری که به چشم می رسد تنظیم شود.
عدسی چشم جسم شفافی است که، به فاصلۀ نسبتاً کمی ، در پشت قرنیه قرار گرفته است. عدسی چشم در هر دو طرف تحدب قرار دارد و درجه تحدب آن را جسم مژگانی یا عضلۀ مژگانی تنظیم می کند.
تنظیم درجه تحدب عدسی موجب می شود که کانون نورِ وارد شده به چشم در روی شبکیه ایجاد شود و دید بهتری به وجود آورد. فضای بین عدسی و قرنیه با مایع زلالیه و فضای پشت عدسی با مایع زجاجیه پر شده است. وجود این دو مایع شفاف موجب شکست نور می شود.
داخلی ترین پرده شبیکه نام دارد که در واقع بخش عصبی چشم را تشکیل می دهد. شبکیه لایۀ نازکی اشت که نور را به راحتی از خود عبور می دهد. سلول هایی که به نور حساسیت دارند در قسمت عقب شبکیه واقع شده اند. شبکیه دو نوع سلول گیرنده دارد: استوانه ها و مخروط ها. تعداد مخروط ها نسبتاً کم است ( هفت میلیون درمقابل 100 میلیون استوانه در شبکیه انسان) و مخصوصاً در قسمت مرکزی سبکیه توزیع شده اند. میله ها ، برعکس،در قسمت مرکزی شبکیه کمتر وجود دارند و بیشتر در پیرامون آن توزیع شده اندو میله ها و مخروط ها ، بر حسب درجۀ روشنایی ، به طور متفاوت عمل می کنند.
وقتی روشنایی خوب است، اصولاً دید با لکه زرد انجام می گیرد که واضح و رنگی است . در لکۀ زرد، که قطر آن در حدود یک میلی متر و درست در محور نوری چشم قرار دارد، تعداد سلول های مخروطی بسیار زیاد و استوانه ها بسیار کم است.هر چه از لکۀ زرد دورتر می رویم ، به تعداد سلوله ای استوانه ای افزوده می شود و از تعداد سلول های مخروطی کم می شود.در محل خرج عصب بینایی، که نقطه کور نامیده می شود، هیچ نوع سلول عصبی وجود ندارد. استوانه ها نسبت به نور ضعیف حساسیت زیادی دارند اما در مقابل طول موجهای مختلف(یعنی رنگ)حساسیت ندارند. مخروط ها در مقابل طول موجهای مختلف حساسیت دارند و به طور انتخابی عمل می کنند. بدین معنا که چند نوع هستند، هر نوع طول موج خاص را دریافت می کند و این امر موجب دید رنگ می شود.
احساس نور
لازم به تکرار نیست که هر یک از اندام های حسی به نوع خاصی از محرک های پاسخ می دهد. اندام بینایی یا چشم به محرک نوری پاسخ می دهد. بنا به گفتۀ فیزیکدانان، نور از انرژی الکترومغناطیسی تشکیل شده است و به صورت امواج منتشر می شود. دو نکته اساسی وجود دارد. طول موج و دامنه موج. طول موج یعنی فاصلۀ بین دوقلۀ موج. دامنۀ موج، یعنی ارتفاع ان. طول امواج خورشید بسیار گسترده است( از امواج کیهانی کوتاه با طول چند میلیونیم تا امواج بلند رادیویی با طول چند کیلومتر). چشم انسان تنها امواجی را دریافت می کندکه بین 400 تا 700 میلیونیم میلی متر طول دارند و طیف مرئی نور نامیده می شوند.بنابراین، طیف قابل رؤیت ، بخش بسیار کوچکی از طیف کامل الکترومغناطیسی را تشکیل می دهد. طول موج با رنگ و دامنۀ موج با انرژی نورانی ارتباط دارد. امواج ماورای بنفش و مادون قرمز دو حدپایینی و بالایی طیف مرئی را تشکیل می دهند. یعنی چشم انسان نمی تواند امواج ماورای بنفش و مادون قرمز را ببیند. امواج ماورای بنفش کوتاهترین طول موج و امواج مادون قرمز بلندترین طول موج را دارند. در مقابل ، امواج ماورای بنفش بیشترین و امواج مادون قرمز کمترین فراوانی را دارند و نام گذاری آنها نیز بر همین اساس است.
احساس نور تابع سه متغیر است:
1 - شدت یا درخشندگی که انرژی نور را تشکیل می دهد: نور قوی یا نور ضعیف؛ 2- کیفیت که در اصطلاح علمی لون یا فام و، به طور کلی ، رنگ نامیده می شود؛ 3- سیری یا اشباع که میزان خالص بودن یک رنگ را نشان می دهد.
شدت یا درخشندگی از دو حد سیاه و سفید تشکیل می شود. بدین ترتیب که سیاه کمترین درخشندگی و سفید بیشترین درخشندگی را دارد. لون یا فام یا رنگ عبارت از احساسی است که نور درمخروطها یا ، به عبارت صحیح تر، در کرتکس مغز ایجاد می کند.رنگ هایی که از طول موج منفرد تشکیل می شوند، رنگ های خالص نام دارند. تنها رنگ های اصلی از طول موج منفرد تشکیل می شوند، بقیه رنگ ها خالص نیست.در زندگی روزمره نیز کمتر امکان دارد که با رنگ خالص روبرو شویم. مثلاً، زردترین زردها هم مقداری قرمز و سبز به همراه دارند. سیری یا اشباع یعنی اینکه یک رنگ چقدر از خود آن رنگ را در بر دارد.
بنابراین، رنگ های خالص یا رنگ های اصلی سیری بیشتری دارند. رنگی که سیری ندارد در اصطلاح علمی می گویند فاقد لون یا فام است، مثل خاکستری که بین سیاه و سفید قرار دارد. اگر به یک رانگ ، سیاه و سفید اضافه شود، تُن(tone) نامیده خواهد شد، اگر تنها سفید اضافه شود، تینت(tint) و اگر تنها سیاه اضافه شود، شید(shade) نامیده خواهد شد.
احساس نور از نظر روان شناسی فیزیولوژیک
برای اینکه نشان دهیم آنچه می بینیم تنها جنبه فیزیکی نور(مقداری نور منعکس شده) نیست، متغیر شدت را در نظر می گیریم و آزمایش ساده زیر را انجام می دهیم.
از کاغذ خاکستری دو مربع 5×5 سانتی متر می بریم. یکی را A و دیگری را B می نامیم.مربع A را وسط یک صفحۀ سفید و مربع B را دروسط یک صفحۀ سیاه به ابعاد 15×15 سانتی متر می چسبانیم. ابتدا دو صفحۀ بزرگ را پهلوی یکدیگر قرار می دهیم.مربع A را تیره تر از مربع B می بینیم. بعد یک برگ کاغذ سفید معمولی به ابعاد تقریباً15×30 سانتی متر بر میداریم. کاغذ سفید را روی تصویر می گذاریم و قسمت هایی را که روی دو مربع A وBمی فاتد را سوراخ می کنیم، خواهیم دید که درخشندگی دو مربع یکسان دیده می شود.
اکنون آزمایش بالا را با عبارت روانشناسی فیزیولوژیک تبیین می کنیم.بدیهی است که دو مربع خاکستری نور یکسانی منعکس می کنند چون ما آنها را از یک کاغذ خاکستری بریده ایم و اگر یک فیزیکدان نیز نور منعکس شده را از آنها اندازه بگیرد، خواهد گفت که آن دو نور یکسانی را منعکس می کنند، اما ما آنها را متفاوت می بینیم.بنابراین، ادراک نور تنها محصول شدت فیزیکی نور نیست. اگر دو مربع خاکستری در متن یکسانی قرار گیرند ادراکِ یکسان یا، صحیحتر بگوییم، درخشانی یکسانی ایجاد خواهند کرد.
همچنین می توان نشان داد که کیفیت نور، یعنی ادراک رنگ، با این که اصولاً به طول موج نور وابسته است، به عوامل دیگری از قبیل زمینه ای که در آن قرار می گیرد، ناحیه ای از شبکیه که نور در آنجا منعکس می شود، انطباق چشم(یعنی رنگ هایی که قبلاً ادراک شده است) و ... وابسته است. در اینجا نیز ادراک رنگ تنها نتیجۀ ویژگی های فیزیکی محرک نیست.
برای تأیید آنچه در پاراگراف بالا گفتیم، می توانیم آزمایش قبلی را به صورت دیگری انجام دهیم.
بدین ترتیب که دو مربع خاکستری A وBرا روی زمینه های رنگی می چسبانیم، مثلاً روی دو صفحه قرمزو آبی.خواهیم دید که مربع خاکستری روی صفحه قرمز متمایل به سبز و مربع خاکستری روی صفحه آبی متمایل به نارنجی دیده می شود: چیزی که تضاد رنگ نامیده می شود.هنرمندان از این پدیده استفاده می کنند تا تصویر را برجسته نشان دهند.
اینک مثال دیگری که نشان می دهد ادراک رنگ تنها به طول موج نور وابسته نیست. گفتیم که چشم به طول موج های 400 تا700 میلیونیم میلی متر حساسیت دارد. اما این حساسیت در موقعیت های مختلف فرق می کند. وقتی نور زیاد است، نسبت به یک ناحیه از طیف نور و وقتی نور کم است ، نسبت به ناحیه دیگری از آن حساسیت نشان میدهیم. بیشترین حساسیت در ناحیه 550میلیونیوم میلی متر و کمترین حساسیت در ناحیه 510 میلیونیم میلی متر است. بنابراین ، در روزروشن به رنگ زرد و در سایه روشن ، به رنگ سبز خواهیم داشت. اگر به باغ پرگلی خوب توجه کنیم خواهیم دید که درخشانترین رنگ ها در روز رنگ های زرد و سرخ است، اما به تدریج که هوا تاریک می شود این رنگ ها درخشانی خود را از دست می دهند، در عوض سبز و آبی درخشانتر از آنها به نظر می رسند.رنگ های زرد و قرمز یک قالی نیز در وسط روز و رنگ های سبز و آبی آن به هنگام غروب درخشانتر دیده می شوند. این پدیده را اصطلاحاً پدیده پورکینجه می نامند.
کور رنگی
کور رنگی ، یعنی ناتوانی در دیدن رنگ ها. برخی افراد هیچ رنگی را تشخیص نمی دهند و در واقع نسبت به رنگ ها کوری کامل دارند. تعداد این افراد بسیار کم است. نوع رایجتر کوررنگی عبارت است از ناتوانی در دیدن رنگ های قرمز و سبزکه اصطلاحاً دالتونیسم نامیده می شود.برخی افراد به رنگ قرمز، برخی دیگر به رنگ سبز و برخی به هردو کوری دارند.کوری این افراد نیز ممکن است کامل باشد. کسانی که به رنگ قرمز کوری دارند طیف مرئی را کوتاهتر می بینند، اما آنهایی که به رنگ سبز کوری دارند، طیف نورمرئی را دو تکه می بینند. این افراد، قرمز و سبز را خاکستری می بینندو تعداد آنها در مردان بیشتر از زنان است.
پس تصویر
پس تصویر یعنی اثری که پس از کنار رفتن محرک اصلی مدتی در چشم باقی می ماند.مثلاً اگر به مدت 30 تا 40 ثانیه به یک جسم نورانی خیره شوید، آنگاه به صفحه بی رنگی نگاه کنید، لکه سیاهی را در آن خواهید دید. این لکه سیاه را پس تصویر آن جسم نورانی می نامند. اصل کلی در دیدن پس تصویر ها این است : زمانی که محرک اولیه کنار می رود و به جای آن محرک تازه ای می آید، گیرنده های حسی نمی توانند بلافاصله محرک تازه را ببینند، چون در حالت عدم تحریک پذیری مطلق و عدم تحریک پذیری نسبی به سر می برند.برای اینکه مسأله روشن تر شودآزمایش ساده زیر را انجام دهید:مربعی به ابعاد 5×5 سانتی متر از کاغذ سفید تهیه کنید . نقطه ای در وسط مربع بگذارید. آن را در وسط یک صفحه کاغذ خاکستری به ابعاد تقریباً 40×40 یا حتی 20×20قرار دهید. یک چشم خود را ببندید و با چشم دیگر به مدت 40 ثانیه به نقطه وسط مربع خیره شوید.پس از 40 ثانیه مربع را بردارید و همچنان با همان چشم باز به زیر مربع نگاه کنید. در زیر آن، مربع تیره ای به اندازه خود آن خواهید دید.این مربع تیره پس تصویر مربع سفید است.حال همین آزمایش را به ترتیب با مربع های سیاه، آبی، زرد، قرمز و سبز نیزتکرار کنید.پس تصویرهایی که خواهید دید اولی سفید و بقیه به ترتیب به رنگ های نارنجی،بنفش، سبز و قرمز خواهد بود.این پس تصویرها را اصطلاً پس تصویر های منفی می نامند که مکمل محرک اصلی هستند.
اگر تحریک شدید و کوتاه مدت باشد(مثلاً چند صدم ثانیه)، پس تصویر آن مثبت خواهد بود. پس تصویر مثبت به رنگ خود محرک اصلی است.اگر یک لحظه به خورشید نگاه کنید متوجه خواهید شد که لکه های زرد رنگی می بینید یا اگر یک لامپ خیلی نورانی و به رنگ قرمز یک لحظه روشن و خاموش شود شما بلافاصله رنگ قرمز خواهید دید.
اختلال های بینایی
مهمترین اختلال های بینایی از نزدیک بینی یا افتادن تصاویر اشیا در جلو شبکیه، دوربینی یا افتادن تصاویر اشیا در پشت شبکیه، پیرچشمی یا کاهش قابلیت تغییرپذیری عدسی چشم که به تناسب ازدیاد سن بیشتر می شود و در نتیجه قدرت تطابق چشم را کاهش می دهد. اختلال هایی که تحت عنوان آستیگماتیسم از آنها نام برده می شو همه از بی نظمی هایی است که درانحنای قرنیه یا عدسی چشم به وجد می آید و اغلب با نزدیک بینی همراه است. در حالت آستیگمات، تصاویراشیا تغییر شکل پیدا می کند و به طور نامساوی تشخیص داده می شوند. افراد آستیگمات اگر به ساعت دیواری نگاه کنند برخی اعداد آنرا پررنگ و برخی دیگر را کم رنگ خواهند دید.
خوشبختانه امروزه بسیاری از اختلال های بینایی با عینک برطرف می شود. استفاده از عینک نیاز به دوره سازگاری دارد. اگر شخص تن به این سازگاری ندهد و از زدن عینک خودداری کند آسیب های مهمتری خواهد دید.البته امروزه استفاده از عینک عمومیت پیدا کرده استو کسی آن را عیب نمی داند، اما استفاده از سمعک برای رفع نقایص شنوایی هنوز روا کامل ندارد.سازگاری با عینک مخصوصاً در سنین بالا اهمیت پیدا می کند ، زیرا انسان به اجبار باید از دو عینک استفاده کند: یکی برای نزدیک و دیگری برای دور.گاهی می بینیم که برخی سالمندان از عینک هایی استفاده می کنند که شیشه های آنها دو کانونی است. از قسمت بالای شیشه، دور و از قسمت پایین آن، نزدیک را می بینند. این افراد باید تلاش بیشتری به کار برند تا با آن سازگار شوند.در هر صورت برخی دشواری های استفاده از این نوع عینک ها از بین نمی رود، مخصوصاً پایین آمدن از پله ها، عوض کردن یک لامپ سقفی یا رانندگی کردن. افرادی که به اختلال های بینایی مبتلا هستند اگر نخواهند آنها را با عینک برطرف کنند، از خواندن روزنامه، کتاب و استفاده از تلویزیون محروم خواهند شد و در نتیجه روز به روز تماس خود را با دنیای خارج محدود خواهند کرد این محدودیت به احتمال زیاد اختلال های رفتاری به دنبال خواهد داشت.
شنوایی
گوش دشوارتر از چشم قابل مشاهده است، زیرا مکانیسم آن در حفره ای از استخوان گیجگاهی قرار دارد. بنابراین، برای مطالعۀ اصول عملکرد آن زمان بیشتری صرف شده است. گوش خارجی بخوبی شناخته شده است.قسمت بیرونی آن لاله گوش و قسمت اصلی آن مجرای شنوایی است که امواج صوتی را به سوی پرده صماخ هدایت میکند.گوش میانی حفره ای است استخوانی و پر از هوا، به نام صندوق صماخ، که از طریق مجرای شیپور استاشبا دهان ارتباط داردو این ارتباط تعادل فشار هوا بین قسمت خارج و قسمت داخل گوش را برقرار می کند. عمل بلع شیپور اُستاش را باز می کند و به همین دلیل است که احساس ناراحتی در گوش را ، به هنگام تغییر فشار هوا در هواپیما یا به هنگام مسافرت با ماشین، تسکین می دهد. سه استخوان کوچک ، ارتعاش های صوتی پرده صماخ را به دریچۀ بیضی، که به طرف گوش داخلی باز می شود ، منتقل می کنند. اینجاست که مسائل پیچیده می شود.
گوش داخلی دو وظیفه دارد: شنوایی و حس تعادل یا حس حرکات سر. دو قسمت آن، یعنی حلزون (برای شنوایی) و دستگاه وِستیبولار(برای تعادل) به طور کامل از مایع پر شده است. حلزون،مجرای پیچیده ای به شکل مارپیچ است(وجه تسمیه اش نیز به علت شباهت به صدف حلزون است). دستگاه وِستیبولار، در هر طرف، دارای سه مجرای نیم دایره است که در سه جهت فضا عمود بر یکدیگر قرار دارند، به نحوی که هر حرکت سر، حداقل مایع یکی از مجاری را به حرکت در می آورد. یکی از مجاری افقی و دو تای دیگربه صورت عمودی قرار گرفته است.
سه استخوان کوچک گوشی میانی (چکشی، سندانی و رکابی)، ارتعاش های پرده صماخ را به مایع های حلزون انتقال میدهند و در انجا حرکاتی در غشای پایه، که گیرنده های شنوایی را در بردارد، ایجاد می کنند. ارتعاش هایی که فراوانی کمی دارند، تغییر شکل هایی(حرکاتی) در تارهای انتهای غشای پایه به وجود می آورند و ارتعاشهایی که فراوانی زیادی دارند ، تغییر شکلهایی درتارهای ابتدایی آن تولید می کنند. بناربراین، محل دقیق تحریک در روی غشای پایه، اولین شاخص ارتفاع صوت را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، تارهای مختلف عصب شنوایی، در مقابل صوت هایی با ارتفاع های مختلف،به طور اختصاصی عکس العمل نشان دهند(صداهای بم تارهای انتهایی و صداهای زیر تارهای ابتدایی غشای پایه را می لزرانند).
مشخصات صوت
محرک گوش، صوت است. صوت سه ویژگی اصلی دارد: ارتفاع، شدت و طنین. ارتفاع با فرکانس یا تواتر صوت اندازه گیری اندازه گیری میشود.واحد فرکانس هرتز است و آن عبارت است از یک دور در ثانیه. بنابراین، وقتی می گوییم فرکانس یک صوت 2000 هرتز است، یعنی اینکه در هرثانیه 2000 دور دارد. گوش انسان تنها می تواند اصواتی را بشنود که بین 20 تا 20000 هرتز در ثانیه فرکانس دارند. این محدوده، بدون انکه جنبۀ مرضی داشته باشد، در افراد مختلف متفاوت است. حدود شنوایی برای همۀ حیوانات یکسان نیست. دستگاهی وجود دارد به نام سوت گالتون که میتواند اصواتی با فرکانس های خیلی بالا تولید کند(اصواتی که گوش انسان نمی تواند انها را بشنود).اما سگ بهراحتی می شنود. زیر و بمی صوت به فرکانس آن وابسته است. فرکانس بالا زیر(نازک) و فرکانس پایین بم(کلفت) نامیده می شود.شدت صوت عبارت است از مقدار انرژی صوت که به عوامل زیر وابسته است: دامنۀ ارتعاش، فاصلۀ شنونده از منبع تولید صوت و جنس محیط انتشار. واحد اندازه گیری شدت صوت دسی بل است. بدین ترتیب که مثلاً میگویند شدت مکالمات معمولی ، 60 دسی بل از آستانۀ شنوایی(کمترین شدت لازم برای شنیده شدن) بالاتر است.
طنین، کیفیت خاص صوت است. با این کیفیت میتوان صوت های هم شدت و هم ارتفاع را، که منابه مختلف تولید می کنند، تمیز داد.مثلاً، وقتی اعضای یک ارکستر با سازهای هم کوک خود یک نت خاص موسیقی را با هم می نوازند، گوشی که با اصوات سازهای موسیقی آشنایی دارد، صوت حاصل از سازهای متفاوت را تمیز می دهد، زیرا صوتها، با آنکه هم شدت و هم ارتفاع هستند، طنینهای متفاوت دارند.
حساسیت گوش انسان
صوتی را که می شنویم از یک طرف به انرژی آن و از طرف دیگر به حساسیت گوش وابسته است. حساسیت گوش نیز بافرکانس ارتباط دارد. بناربراین، اصواتی که شدت یکسان، اما فرکانسهای متفاوت دارند، در گوش آثار متفاوتی می گذارندو متفاوت شنیده می شوند. آزمایش نشان داده است که برای یک فرکانس معین، اگر شدت صوت از یک حد معین کمتر باشد آن صوت شنیده نخواهد شد. این حد را آستانۀ شنوایی می نامند.برعکس، اگر شدت صوت به تدریج افزایش یابد به حدی خواهد رسید که در گوش ناراحتی و درد احساس خواهد شد. این حد فوقانی شدت را آستانۀ دردناکی گوش می گویند. آزمایش های متعددی که با فرکانسهای مختلف و در اشخاص مختلف انجام گرفته است نشان می دهد که گوش انسان در حالت طبیعی به فرکانس های 2000 تا 4000 هرتز حساستر است و این حساسیت، برای فرکانس های خیلی بالا یا خیلی پایین از این حدود، به میزان زیادی کاسته می شود. به عبارت دیگر ، شدت لازم برای شنیدن فرکانسهایی که در دو حد شنوایی (20 و 20000هرتز) قرار دارند چندین برابر شدتی است که برای شنیدن فرکانس های 2000 تا 4000 هرتز لازم است.
اُفت شنوایی
اُفت شنوایی یعنی کاهش توانایی در شنیدن اصوات. آزمایشها نشان میدهد که اُفت شنوایی با افزایش سن ارتباط دارد. خوشبختانه این اُفت کامل نیست. بدین معنا که اُفت شنوایی تنها برای برخی فرکانسها پیش می آید. هر اندازه سن انسان بالاتر می رود به همان اندازه اصوات بم را بهتر می شنودو در مقابل، توانایی شنیدن اصوات زیر را از دست می دهد. وقتی توانایی شنیدن اصوات زیر(اصواتی که فرکانس بالایی دارند) آسیب می بیند، درک کلام با دشواری روبرو می شود، زیرا حروف بی صدا(مثل ب، پ، ت، ث، ج و...)، به علت فرکانس بالایی که دارند، خوب شنیده نمی شوندو انسان خیال می کندکه اطرافیان زمزمه می کنند.
ناتوانی در درک کامل کلمات موجب می شود که فرد اطمینان خود نسبت به اطرافیان را از دست بدهد. یعنی گفته های آنها را درست نشنود و درنتیجه آنها را متهم کند که از او حرف می زنند. اگر این حالت زیاد طول بکشد و فرد نخواهد به کمک سمعک شنوایی خود را اصلاح کند ، تمایلات خود بزرگ بینی (پارانویایی) پیدا خواهد کرد. یعنی نسبت به همه بدبین خواهد شد و خیال خواهد کرد که همه در پی آزار او هستند و می خواهند او را از بین ببنرد. بناربراین، در مواقع افت شنوایی حتماً باید از سمعک استفاده کرد تا از بروز اختلاله ای رفتاری احتمالی جلوگیری شود.
حواس پوستی
گرچه عادت نداریم پوست را به عنوان عضو حسی به حساب آوریم، در واقع پوست نیز یک عضو حسی است.پوست چهار عمل حسی اصلی دارد: لامسه، گرما، سرما و درد. برای تشخیص اینکه نقاط لامسه، گرما، سرما و درد متفاوت هستند، مافی است نقاط مختلف پوست بدن را با نوک گرم یا سرد یک سوزن لمس کنیم.وقتی سوزن سرد با نقاط مختلف بدن تماس داده می شود معلوم می شود که این نقاط ذر اخذ سرما تفاوت دارند.نقاطی که سرما را حس می کنند نقاط سرما نامیده می شوند.در عوض نقاط دیگری به نام نقاط گرما وجود دارند که گرما را بهتر حس می کنند. برخی از نقاط بدن، مانند لب ها و نوک انگشتان، فشار یا تماس را بهتر از نقاط دیگر دریافت می کنند. اصولاً ان قسمت از بدن که تحرک بیشتری دارد تماس را بهتر اخذ می کند. برای اندازه گیری آستانه تماس یا آستانۀ فشار وسایلی وجود دارد به نام سوزن های لامسه سنج. با این سوزن ها، که وزن آنها از یک صدم گرم تا یک گرم متغیر است، میتوان آستانۀ تماس را در نقاط مختلف بدن اندازه گرفت. این سوزن ها در اکثر آزمایشگاههای روان شناسی دانشگاههای ایران وجود دارد. بخش هایی از پوست که درد را احساس می کنند نقاط درد نامیده می شوند.می توان گفت که نقاط درد و فشار در همه نقاط بدن پراکنده اند و تعداد آنها نسبت به نقاط گرما و سرمابسیار زیاد است. حواس پوستی خیلی زود با محیط سازگار می شوند. مثلاً یک ساعت مچی می بندیم، پس از مدت کمی سنگین آن را احساس نمی کنیم یا وقتی از هوای گرم به هوای سرد می رویم ابتدا احساس سرما می کنیم اما به زودی با آن سازگار می شویم.
بویایی
بویایی یا شامّه، نسبت به بینایی و شنوایی، از اهمیت کمتری برخوردار است. با این همه، در زندگی ما نقش بسیار مهمی ایفا می کند. با حس بویایی، بوی بد غذا را تشخیص می دهیم و از خوردن آن خودداری می کنیم. برعکس، بوی خوب غذا ما را به خوردن آن راغب می کند. بوی خوب حتی می تواند در بهتر و مرغوب جلوه دادن اشیا نقش عمده داشته باشد. آزمایشهایی که در مورد اثر بوی خوش در میزان فروش اجناس به عمل آمده نشان داده است که افراد، مخصوصاً زنان، اجناسی را ترجیح می دهند که بوی خوش دارند. باز آزمایشها نشان می دهد که زنها، نسبت به مردها، به بو حساسیت بیشتری دارند و به همین علت از انواع مختلف عطرها استفاده می کنند.
برای آنکه چیزی بو داشته باشد حتماً باید به صورت گاز یا بخار درآید و با مخاط بینی تماس حاصل کند. عقیده بر این است که کمبود یک ماده در بدن موجب می شود که حس بویایی نسبت به غذاهایی که آن ماده را دارند حساس باشد و انسان خود به خود به سمت آنها کشیده شودو از این طریق نیاز خود را برطرف کند.البته این حالت زمانی می تواند واقعاً نقش اصلی را ایفا کند که انسان در انتخاب نوع غذا کاملاً آزاد باشد، در حالی که این طور نیست و ما باید به اجبار غذاهای محیط خود را بخوریم، مخصوصاً غذاهایی رابخوریم که مادرمان آنها را دوست داشت و ما را نیز به خوردن آنها عادت داده است( مثل آبگوشت، ماهی یا کوفته تبریزی). به احتمال زیاد، کمبود برخی مواد در بدن به این علت است که نمی توانیم به طور آزاد غذای خود را انتخاب کنیم و از این طریق تعادل حیاتی خود را برقرار سازیم.
چشایی
چشایی حس دیگری است که با بویایی رابطۀ بسیار نزدیکی دارد.تازه، می توان گفت، آنچه را که مزۀ غذا مینامیم، در واقع بوی آن است. مثلاً ، اگر سوراخ های بینی را بگیریم، تفاوت آب لیمو با سرکه را تشخیص نخواهیم داد. آزمایشها نشان می دهدکه مزۀ اصلی به چهار نوع تقسیم می شود: شوری، ترشی، شیرینی و تلخی؛ بقیه از ترکیب آنها حاصل می شود.اندام اصلی حس چشایی زبان است. نوک زبان نسبت به شیرینی و اطراف آن نسبت به ترشی حساسیت بیشتری دارد.غیر از وسط زبان، بقیۀ قسمت های زبان به شوری حساسیت دارد. یاخته ها یا پرزهایی که تلخی را دریافت می کنند بیشتر در عقب زبان قرار دارند.اگر خوب دقت کنید متوجه خواهید شد که وقتی داروی تلخ می خورید، در عقب زبان بیشتر از جلو آن احساس تلخی می کنید.
دو حس بویایی و چشایی، با افزایش سن دگرگون می شوند. بدین ترتیب که سالمندان، بو و مزۀ غذا را خوب تشخیص نمی دهند و در نتیجه شکوه آغاز می کنند و دایماً بهانه می گیرند. می دانیم که برای معطر شدن غذا از ادویه استفاده می کنند، غافل از اینکه در سنسن بالا، حمل در مقابل غذاهای تند نیز کم می شود.یعنی سالمندان به خوردن غذاهایی که ادویه دارند تمایل نشان نمی دهند. این دگرگونی، هم برای خود فرد و هم برای دیگران دشواری هایی را به همراه می آورد. این دشواری ها مسلماً در روابط آنها تأثیر می گذارند و احتمالاً درگیری هایی را موجب می شوندکه نتیجه آن ناسالم شدن محیط زندگی اشت. لازم است اطرفیان این واقعیت ها را بدانند و خیال نکنند که سالمندان به عمد یا لجبازی از خوردن برخی غذاها امتناع می ورزند.
معلوم شده است که حساسیت ذایقه می تواند با انواع مزه ها سازگار شود.بنابراین، در تشخیص مزۀ غذاها باید توجه داشت که پدیدۀ سازگاری دخالت نکند. مثلاً تجربه نشان می دهد که پس از خوردن غذای شیرین نباید به خوردن پرتقال مبادرت کرد، زیرا مزۀ پرتقال، در اثر سازگاری ذایقه با شیرینی، ترشتر از آنچه هست تشخیص داده می شود.
در پرورش حس ذایقه، یادگیری نقش مهمی دارد.بسیاری از مردم، وقتی برای اولین بار با غذای ناشناخته ای روبرو می شوند،در خوردن آن اکراه می کنند اما پس از یکی دو بار خوردن، کاملاً با آن سازگار می شوند.خوردن غذا در بین جمع و مخصوصاً در مجالس دوستانه با استیاق صورت می گیرد. بسیاری از کودکان وقتی به مهمانی می روند غذاهایی را که در خانۀ خودشان نمی خورند با اشتیاق تمام می خورند. شاید به همین علت است که گفته اند: آش همسایه خوشمزه است.
حواس دیگر
غیر از پنج حس اصلی(بینایی، شنوایی، بساوایی، بویایی و ذایقه) حواس دیگری نیز در بدن وجود دارند که عبارتند از حس تعادل، حس هماهنگی ماهیچه ای، و حس حرکت اعضای درونی. با حس تعادل تشخیص می دهیم که چگونه ایستاده ایم، در حال افتادن یا در حال چرخیدن هستیم، به عقب می رویم یا به جلو. حس تعادل بر عهده گوش درونی است.
حس هماهنگی ماهیچه ای یا حس عضلانی به احساسی گفته می شود که از ماهیچه ها و مفصل هامی آیند و هماهنگی حرکات بدنرا کنترل میکنند. می توان گفت که حس عضلانی ما را از حرکات بدن آگاه می کند.
حس حرکت به ما اجازه می دهد تا حتی با چشمان بسته، گوش، دماغ یا عضور دیگری از بدن خود را بلافاصله لمس کنیم و مدت زمانی را برای پیدا کردن آنها صرف نکنیم.با حس حرکت است که میدانیم کدام پای ما در جلو و کدام در عقب قرار دارد.با حس حرکت است که می توانیم اشیا را بلند کنیمو سنگینی آنها را تمیز دهیم، در اتاق تاریک به طرف چراغ برویم و آن را روشن کنیم.
حواس درونی به آنهایی گفته میشود که از اعضاء درونیبدن، مثل روده، کبد، قلب، مثانه، اعضاء تناسلی و ... می رسد.البته احساس هایی که از اعضاء درونی به مغز می رسند مثل احساس های رسیده از بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه دقیق نیستند. به همین دلیل روان شناسان، در اینکه حواس درونی را نیز جزء اندام های حسی واقعی طبقه بندی کنند، تردید دارند.
ادراک
نباید ادراک را با احساس مخلوط کرد.احساس، همانطور که گفتیم، ورود اطلاعات حسی به مراکز عصبی است.اطلاع حسی ممکن است مستقیماً به عضلات و غدد منتقل شود یا به طرف مراکز عالی کرتکس راه پیدا کند و اثر خود را تنها با تغییر دادن فعالیتی که در سطح کرتکس( قشر خارجی مخ) انجام می گیرد نشان دهد. اگر اطلاع حسی مستقیماً به عضلات و غدد منتقل شود، رفتار فرد تحت حاکمیت احساس خواهد بود و با ادراک رابطه ای نخواهد داشت. اما اگر اطلاع حسی به مراکز عالی کرتکس انتقال یابد ادراک وجود خواهد داشت و رفتار فرد تحت حاکمیت اطلاع حسی و فرایندهای قشر خارجی مخ خواهد بود.
بنابراین ، آنچه را که احساس می نامیم عبارت است از فعالیت گیرنده های حسی، همچنین فعالیتی که به دنبال فعالیت گیرنده های حسی در مسیرهای آورنده ایجاد می شودو تا مناطق حسی مربوط در کرتکس پستانداران یا نقاط مشابه دیگر در حیواناتی که کرتکس ندارند ادامه می یابد. ادراک عبارت است از فرایندهای میانجی که احساس مستقیماً آنها را راه می اندازد. جایی که فرایند میانجی وجود ندارد، جایی که تفکر وجود ندارد، جایی که رفتار به صورت بازتاب انجام گیرد، صحبت از ادراک نخواهد بود. به سخن دیگر، اگر اطلاع حسی مستقیماً به عضلات یا غدد برود، مثلاً نور مردمک را منقبض کند، ترشی بزاق را به ترشح وا دارد، گرما موجب عرق و سرما موجب لرزش شود، از احساس صحبت خواهد شد. اما اگر بین اطلاع حسی و پاسخ واسطه وجود داشته باشد، یعنی تفکر وارد عمل شود، از ادراک صحبت خواهد شد.به عنوان مثال، اگر پس از عرق کردن پنجره را باز کنیم یا پس از لرزیدن، به دنبال لباس گرم برویم، ادراک وجود خواهد داشت.
درواقع، احساس، یک فرایند یک مرحله ای است. بدین ترتیب که اندام حسی تحریک می شود و احساس تولید می کند. ادراک از توالی رویدادها تشکیل می شود. بدین ترتیب که با آغاز احساس اولین واکنش حرکتی را نشان می دهیم که به اطلاع حسی اضافه می شود و به دنبال آن اختمالاً یک سری واکنش های اکتشافی نسبتاً طولانی از ما سر می زند که با تشکیل ادراک پایان می پذیرد.مثلاً، ادراک بینایی به حرکات پیچیدۀ بینایی، ادراک لمس به حرکت قسمتی از بدن(دست،پا، پوزه یامنقار)، که وارد عمل می شوند ، وابسته است.ادراک شنوایی یک صدای بیگانه معمولاً مستلزم حرکات سر است(و حرکت گوشها در پستانداران پست)؛ به علاوه ادراک شنوایی اغلب یک رشته متحرک را در بر می گیرد و این پدیده مخصوصاً در ادراک یک نغمه یا یک سخن، مشخص است. ذایقه یا ادراک چشایی بر حرکت لبها و زبان تکیه می کند و بویایی بر تغییرات تنفسی(بالا کشیدن دماغ)، به شرط آنکه مواد خیلی آسان تشخیص داده نشود، استوار است.
خلاصه این که ادراک، سری رویدادها را وارد عمل می کند. ادراک، بر عملکرد فرایند های میانجی مبتنی است که معمولاً با برخی پاسخ های مقدماتی، مثل حرکات دیدن یا لمس کردن همراه است. به نظر می رسد، ادراک اشیایی که به طور کامل شناخته شده است، بلافاصله حاصل می شود. ادراک یعنی آمادگی برای واکنش نشان دادن، درست مثل شناخت. درواقع شناخت عبارت از ادراکی استکه آثار آن مدت زیادی باقی می ماند. واکنشی که از ادراک حاصل می شود به شرایط وابسته است و در برخی مواقع، واکنش خوب بر هیچ کاری نکردن استوار است، چنان که صائب می گوید:
صدنامه نوشتیم و جوابی ننوشتی این هم که جوابی ننویسی جوابی است
وقتی افتادن برگ از درخت را می بینید، وقتی صدای زنگ خانه یا صدای زنگ تلفن را می شنوید،وقتی در داخل کیف دستی خود دنبال کلید می گردید و هم زمان با آن بوی سیگار را احساس می کنید، اگر به تهیه آلبوم برگ خشک علاقمند نباشید، اگر بدانید که نباید در را باز کنید یا به تلفن جواب دهید یا میل به کشیدن سیگار نداشته باشید، این ادراک ها در شما واکنشی ایجاد نخواهد کرد، اما اینها رویدادهای واقعی هستند و در هر یک از این موارد، ادراک می تواند شما را برای انجام دادن تعداد زیادی از واکنش های ممکن آماده کند. ادراک، پاسخ خاصی به دنبال ندارد، بنابراین نمی توان آن را یک عمل ناقص به حساب آورد. ادراک تا زمانی که دوام دارد، شناخت نامیده می شود.
چگونه میتوان ادراک را از احساس تمیز داد
اغلب، طوری از ادراک صحبت می شود که گویی احساس نوع ساده ای از اداک است یا اینکه ادراک یعنی شکلی که پیام حسی کرتکس پیدا می کند.درست که احساس را انتقال پیام عصبی به طرف کرتکس حسی می نامیم، ادراک از آمیزش احساس حسی با مکانیسم تفکر به وجود می آید.بنابراین، احساس و ادراک از نظر فیزیولوژی دو فرایند متفاوتی هستند. با اطلاعات روان شناختی نیز میتوان نشان داد که ادراک بالاتر از یک احساس پیچیده است.
بهترین دلیل برای نشان دادن اینکه باید ادراک را رویدادی کاملاً متفاوتاز احساس در نظر گرفتاین است که یک تحریک حسی معین می تواند ادراک های کاملاً متفاوتی تولید کند و تحریک های حسی متفاوت میتوانند به ادراک واحدی منجر شوند. کلیه اطلاعات فیزیولوژیک نشان می دهد که یک تحریک معین همیشه فعالیت معینی در کرتکس حسی تولید می کند، اما واقعیت ها، به طور آشکار، نشان می دهد که همان تحریک الزاماً ادراک معینی را به دنبال نمی آورد. به سخن دیگر، یک تحریک معین می تواند ادراک های کاملاً متفاوتی ایجاد کند. تأیید این گفته بسیار ساده است.
تصاویر مبهم، دوپهلو یا برگشت پذیر از ابداع های رابین، روان شناس دانمارکی، به شمارمی آیند.می توان تصویر دو پهلو یا برگشت پذیر را هم به صورت یک گلدان و هم به صورت دو نیمرخ در نظر گرفت. اگر به نقطۀ سیاه بین دو بینی(یا وسط گلدان) خیره شوید، خواهید دید که بازگشت و تبدیل یک ادراک به ادراک دیگر، به حرکت چشم(هر چند که ادراک واضحتری را تضمین نمی کندو درصد بازگشت را تحت تأثیر قرار می دهد) نیاز ندارد.این آزمایش نشان می دهد که دو ادراک متفاوت از یک مادۀ حسی معین به وجود می آیند.
فرایند های حسی نمی توانند این توالی سریع، یعنی پشت سر هم آمدن ادراک گلدان و ادراک دو نیمرخ را تبیین کنند. می توان وجود تغییرات کند و منظم را فهمید اما نمی توان متوجه شد که این توالی ناپیوسته به دو ادراک کاملاً متفاوت وابسته است. با وجود این تصویر تببین بازگشت تصاویر دو پهلو به ما کمک می کند تا بتوانیم توالی انها را بخوبی درک کنیم. این تصویر نشان میدهد که دو ادراک متفاوت(گلدان و دو نیمرخ)به عملکرد های متفاوت مجموعه های سلولی، که در آن هر مجموعه مانع فعالیت مجموعۀ دیگر می شود، مبتنی است.
می توان از تصویر دو پهلو یا برگشت پذیر برای نشان دادن پدیده شکل-زمینه استفاده کرد. شکل عبارت از قسمتی از پیکر کلی است که در لحظۀ معینی تشخیص داده می شود. بقیۀ پیکر را متن یا زمینه تشکیل می دهد. بنابراین، تناوبی که در تصویر دو پهلو یا برگشت پذیر دیده می شود می تواند تفاوت شکل و زمینه را نشان دهد. باید توجه داشته باشیم که وقتی گلدان را می بینیم، فضای مرکزی عقب تر می رود و فضای کناری نزدیکتر به نظر می رسد.
تغییرپذیری، یکی از ویژگی های کلی ادراک است که آن را تنها باترکیب های خاصی که مثلاً در تصویر دو پهلو یا برگشت پذیر دیده می شود مشاهده نمی کنیم. تصویر دو پهلو تنها از این نظر اهمیت دارد که نمونۀ روشنی دراختیار ما می گذارد. به نقطۀ معینی در پیرامون خود خیره شوید، خواهید دید که گاهی یک جزء، گاهی جزء دیگر و در اکثر مواقع کل صحنه را بیشتر از اجزای تشکیل دهندۀ آن می بینید.
اگر به چره فردی که طرف مخاطب شماست خیره شوید خواهید دید قیافۀ او تغییر می کند. حتی زمانی که به تصویر ساده ای نگاه می کنید متوجه می شوید که گاهی بی نظمی یکی از خطوط توجه شما را جلب می کند، گاهی فاصلۀ بین خط سمت راست و خط سمت چپ، گاهی هم کل شکل مورد توجه قرار می گیرد. دو مثال خیلی مهمی که با آنها می توان نشان داد،ادراک غیر از احساس است،ثبات درخشندگی و ثبات اندازه است،زیرامحرک تغییر می کند اما ادراک ثابت می ماند.ثبات درخشندگی یعنی اینکه یک شیءسفید،چه در جلو آفتاب قرار گیرد و چه در سایه،سفید به نظر می رسد.از طرف دیگر خود این مسأله تعجب آور است.سفید یعنی شیئی که نور زیادی را منعکس می کند،سیاه یعنی شیئی که نور کمی را منعکس می کند.یک قطعه زغال زمانی که جلو آفتاب قرار دارد،خیلی بیشتر از یک صفحه کاغذ سفید ، که در سایه واقع شده است،نور منعکس می کند،با وجود این زغال همچنان سیاه و کاغذ همچنان سفید به نظر می رسد.چیزی که در اینجا واقعاً نقش دارد تضاد است:درست است که زغال نور بیشتری را منعکس می کند،در مقایسه با اشیای اطراف خود نور کمتری را منعکس می کند.نتیجه این که شرایط تحریک تغییر می کند اما ادراک یکسان می ماند.بنابراین، ادراک با احساس تفاوت دارد.
ثبات اندازه نیز پدیدۀ شناخته شده ای است که تفاوت ادراک و احساس را نشان می دهد. مخصوصاً وقتی آدم فکر می کند که این پدیده چگونه اتفاق می افتد، خیلی عجیب به نظر می رسد می دانیم که اندازۀ یک جسم اصولاً به اندازۀ تصویر آن در روی شبکیۀ چشم وابسته است. اما این اندازه عمیقاً به ادراک بینایی عمق(فاصلۀ بین جسم و چشم) نیز وابسته است. مثلاً، اندازه یک مداد زمانی که در فاصلۀ 20 سانتی متری چشم قرار دارد، تصویری در روی شبکیه تولید می کند که تقریباً دو برابر تصویری است که به هنگام قرار گرفتن در 40 سانتی متری تولید می کند، اما مداد را دو برابر بزرگتر نمی بینیم. ابعاد تابلوئی که روی دیوار نصب شده است، به نسبت فاصلۀ ما از آن تغییر نمی کند. چهرۀ دوستی که درست در روبروی ما و طرف دیگر میز نشسته است، سه یا چهار برابر دوست دیگری که در آخر اطاق جای گرفته است، دیده نمی شود.کل این ماجرا در اثر وجود ثبات اندازه اتفاق می افتد و به راحتی نشان می دهد که ادراک و احساس دو مقولۀ جداگانه ای هستند. البته باید به خاطر داشته باشیمکه این ثبات مطلق نیست، بدین معنا که در فواصل زیاد، اندازۀ ظاهری اجسام به طور قابل ملاحظه ای کوچک می شود، مثلاً، هواپیما را کوچکتر از آنچه هست می بینیم.
پدیدۀ فای یا ادراک حرکت در غیاب حرکت واقعی،مثل سینما، تابلوهای روشن بعضی فروشگاه های کفش ملی و چراغ های راهنمایی رانندگی به هنگام چشمک زدن، موارد دیگری هستند برای نشان دادن این که یک ادراک معین می تواند از تحریک های متفاوتی ناشی شود. به عبارت دیگر، ادراک حرکت میتواند هم از جابجا شدن یک محرک حاصل شود( حرکت واقعی)، هم در اثر خاموش و روشن شدن دو نقطه در فاصلۀ زمانی معین(حرکت ظاهری).
عوامل مؤثر در ادراک
با توجه به نتایج آزمایشهای متععدی که تا به حال انجام گرفته است و در صفحات قبل به تعدادی از آنها اشاره کردیم،به جرئت می توان گفت که ادراک پدیده های محیط،همیشه عین واقعیت نیست. حال باید دید که چه عواملی ادراک را تحت تأثیر قرار می دهند و با چه شیوه ای می توان ادراک را به واقعیت نزدیکتر کرد. آقای مهدی محی الدین بناب، دوست و همکار عزیز، در جزوه ای به شانزده عاملی که ادراکرا تحت تأثیر قرار می دهند اشاره کرده اند. اینک ما،با اجازۀ آقای محی الدین،به تعدادی از آنها و با استفاده از نوشته های خود ایشان،اشاره می کنیم.
1-حساسیت اندام حسی. بدیهی است که انسانها از نظر بینایی،شنوایی،چشایی،بویایی و سایر حواس یکسان نیستند. بنابراین،از نظر ادراک نیز یکسان نخواهند بود. برای آنکه ادراک دقیقتر باشد باید اندام حسی سالم باشد. اگر اندام حسی نقص داشته باشد باید با ابزاری که در اختیار می گذارد در رفع آن کوشید.مثلا"،عینک برای اصلاح نقایص بینایی،سمعک برای اصلاح سنگینی گوش و . . . .
2- محرومیت حسی. اگر کسی برای مدتی از احساس محرک ها محروم شود یا میزان تحریک های محیط به حداقل برسد به محرومیت حسی گرفتار خواهد شد.مثلاً، اگر چشم های اوبه مدت نسبتاً طولانی بسته شود یا در جایی زندگی کند که برای مدتی هیچ صدایی نشنود، به محرومیت بینایی یا شنوایی دچار خواهد شد. به تجربه معلوم شده است ، کسانی که مأموریت های مراقبتی دارند و تمام حواس خود را به نقطه معطوف می کنند، گاهی به حالتی دچار می شوند که حتی مأموریت خود را نمی توانند انجام دهند. افرادی که برای مدت مدیدی تنها به سر می برند، مثلاً جنگلبانی، و در نتیجه میزان تحریک های اجتماعی آنها به حداقل می رسد، به اوهام و تخیلات گرفتار می شوند و حرکات دیوانگان را بروز می دهند. رانندگانی که در جاده های خلوت، مستقیم و طولانی رانندگی می کنند، گزارش می دهند که شب ها اجسام عجیبی را در مقابل اتومبیل یا روی شیشه جلو می بینند. افرادی که به حبس مجرد محکوم می شوند و مدتی از دیدن و شنیدن محروم می شوند حالتی از خود نشان می دهند که حکاین از دگرگونی شخصیت آنها می کند. آنچه تحت عنوان شستشوی مغزی نامبرده می شود در واقع همان آثار محرومیت حسی است. شیوۀ عمل به این صورت است که فرد را در محیطی ناراحت کننده، در شرایط و به حالت انزوا نگه می دارند، به طوری که امکان ارتباط با دیگران را پیدا نمی کنند. در اثر تنهایی ، محرومیت از تماس های اجتماعی، گرفتار شدن به غصه و هیجان، به تدریج عنان اختیار را به دست توهمات و تخیلات می دهد. در این حالت است که فرد سخت تلقین پذیر میشود و هر چه به او بگویند بی چون و چرا می پذیرد.
3- سایقهای فیزیولوژیک.سایق یعنی سوق دهنده، عاملی که فرد را در جهتی سوق می دهد. سایق های فیزیولوژیک عبارتند از گرسنگی، تشنگی و جنسی، که ادراک را تحت تأثیر قرار می دهند. مثلاً آدم گرسنه ، مغازه های اغذیه فروشی را زودتر می بیند،آدم تشنه سراب را برکۀ آب تصور می کند، پسر یا دختر مجرد خیلی زود متوجه جنس مخالف می شود. در آزمایشی که برای نشان دادن سایق ها در ادراک انجام گرفته است، اشیای مختلفی را ، از پشت شیشۀ مات، یک به یکبه گروهی از دانشجویان که مدت های متفاوت از غذا محروم مانده بودند ، نشان داده اند. شیشه طوری بود که دانشجویان می توانستند طرح های مبهم اشیاء را ببینند آزمایش نشان می دهد که هرچه بر میزان گرسنگی افزوده شده است دانشجویان تمایل بیشتری پیدا می کردند که اشکال در بر هم را مواد غذایی ببینند.
4- توجه یا دقت. توجه یا دقت یعنی متحدالمرکز کردن توانایی ها. وقتی تصمیم می گیریم از پدیده های مختلف چشم بپوشیم و درمیان آنها فقط یکی را در نظر بگیریم اصطلاحاً می گوییم که به ان توجه یا دقت می کنیم. حال این سؤال مطرح می شود که کدام عامل یا چه عواملی موجب می شود تا ما از بین محرک های مختلف یکی را ، به اختیار یا بدون اختیار، بر بقیه ترجیح میدهیم و دقت خود را روی آن متمرکز می کنیم؟ باید گفت که علت این توجه در خود محرک یا در درون ماست. بنابراین، عامل یا عوانل دقت می توانند بیرونی یا درونی باشند. از عوامل بیرونی میتوان اندازه، شدت، حرکت، تضاد، تکرار، تغییر و استمرار را نام برد. از عوامل درونی میتوان به نیاز های جسمی ، آمادگی ذهنی، اموخته های پیشین و رغبت ها اشاره کرد.
5- تجربه های قبلی( یادگیری). گفتیم که در ادراک تفکر واندیشه وجود دارد. به عبارت دیگر ، ادراک، یعنی تعبیرو تفسیر به کمک تجربه های قبلی. بناربراین، طبیعی است که آموخته های قبلی، کیفیت ادرامک را تحت تأثیر قرار میدهند. چون تجربه های گذشته افراد متفاوت است، بنابراین ادراک های آنان نیز متفاوت خواهد بود. در این زمینه آزمایش های زیادی انجام گرفته است ، مشهورترین انها آزمایشی است که در فصل یادگیری به آن اشاره کردیم. بد نیست دوباره آنرا تکرار کنیم. وقتی افراد به تصویر دوپهلوی زن جوان و پیرزن نگاه می کنند، تقریباً65% آنها زن جوان و جذاب و 35% دیگر پیرزن را می بینند. حال به گروهی از آزمودنی ها ابتدا عکس زن جوان و تصویر دوپهلو را نشان میدهند، تقریباً همه آنها عکس زن جوان را می بینند. به گروه دیگر ابتدا عکس پیرزن بعد تصویر دو پهلو را نشان می دهند تقریباً همه آنها عکس پیرزن را می بینند.
6- حالات هیجانی. معلوم شده است که بزهکاران و خیانتکاران، دراثر هیجان ترس، در شناخت خود دچار اشتباه می شوند. بدین ترتیب که در قیافه افراد بی گناه آثار سوء ظن می خوانند و از ترس بر ملا شدن خیانت خود به انان حمله می کنند. این توهم ممکن است در کسانی هم که به محیط تازه ای قدم گذاشته اند و احساس نا امنی میکنند به وجود آید. در موارد دیگر نیز، اگر هیجان وارد عمل شود، ادراک تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. مثلاً ، روان درمانگران ، معمولاً افراد خانوادۀ خود را نمی توانند معالجه کنند یا کسانی که آزمون های روانی اجرا می کنند و به آنها هوش و توانایی های ذهنی دیگران را اندازه بگیرند. در آزمایشی، مطالبی به شرکت کنندگان عرضه می کنند که به امور جنسی ارتباط داشت. نتیجه این می شود که بعضی آزمودنی ها، برای درک مطالب، به زمان کمترو بعضی دیگر به زمان بیشتری نیاز پیدا می کنند. علت عدم وجود علاقه به درک واژه های مربوط به امور جنسی در گروه دوم این بود که آنها، پیش از ادراک کلمات مذکور در مودرممنوع بودن آنها نزد خود حدس می زندند و درنتیجه از درک کردن امتناع می ورزند.به عبارت دیگر و به قول روان شناسان ،((آنها، پیش از آنکه بدانند، در خاکروبه واقعاً چه چیزی وجود دارد، انتظار داشتند که چیز کثیفی وجود داشته باشد.))
7- تربیت. اگر به کودک یاد بدهند که پدیده ها را به طور دقیق و درست درک کند ، او این رفتار را اغلب در طول عمر خود حفظ خواهد کرد.به طور مثال ، عملاً باید تشخیص دقیق رنگ ها، مزه ها، بو ها، صداها، و ... را به کودک را یاد داد. کودک باید به طور ملموس به تخمین وزن، اندازه گیری طول، سطح و حجم دست بزند. لازم است درست حرف زدن، درست نوشتن و درست تلفظ کردن را به او یاد داد و خلاصه اینکه او را دقیق بار آورد. کودکان را باید طوری تریبت کرد که درست نگاه کنند، درست بشنوند، درست احساس و ادراک کنند.
8-نگرشها، علایق، تمایلات و آرزوها.تجربه نشان می دهد که در محیطهای شلوغ و پر از اشیای گوناگون،آن دسته از اشیا درک می شود که شخص به آنها علاقه مند است.هر اندازه علاقة شخص به چیز خاصی زیادتر باشد آن را با دقت و روشنی بیشتری درک خواهد کرد. نگرشها،علایق،تمایلات و آرزوها موجب می شود تا فرد به دنبال چیزی بگردد که آرزوی دیدن آن را دارد. اگر نظر معلم دربارة یک شاگرد مثبت باشد،در ورقة او به دنبال شاخصهایی خواهد بود که بر اساس آنها می تواند نمرة خوبی به او بدهد،اما اگر نظر او نسبت به شاگردی منفی باشد،بدین معنا که او را تنبل بشناسد،شاخصهایی را در ورقة او جستجو خواهد کرد که حکایت از ضعف شاگرد می کنند. اگر شما با این نیت از خانه بیرون بیایید که کفش بخرید،احتمالا" مغازۀ بزازی را نخواهید دید و بر عکس. هاتف اصفهانی، همان طور که در فصل اول نیز دیدیم،بیتی دارد که گویای همۀ مطالب بالا ست :
آنچه بینی دلت همان خواهد و آنچه خواهد دلت همان بینی
9-شخصیت.شخصیت عامل دیگری است که ادراک را تحت تأثیر قرار می دهد.آزمایشها نشان می دهد که ادراک افراد درونگرا با ادراک افراد برونگرا ، ادراک افراد نابهنجار با ادراک افراد بهنجار متفاوت است.مثلا"،افراد مبتلا به وسواس کلمات را بهتر از افراد مبتلا به هیستری به خاطر می آورند.افراد مبتلا به هیستری و اضطراب، در یادآوری کلمات و حروف، بی دقت و بی ثبات هستند. آنها گاهی کلمات و حروف دیگری را به جای کلمات و حروفی که به آنها نشان داده اند به خاطر می اورند.از نظر دقت و به خاطر آوردن کلمات،افراد طبیعی در حد وسط افراد وسواسی و هیستریک قرار می گیرند.
10-آمادگی ذهنی. آمادگی ذهنی ، علاوه بر این که یکی از عوامل درونی دقت است،از عوامل مهم ادراک نیز به حساب می آید. وقتی برای خریدن کالای خاصی وارد فروشگاه می شویم آن را زودتر از هر چیز دیگری می بینیم. مادری که نزد بچۀ خود خوابیده است،با کمترین گریۀ او بیدار می شود، زیرا آمادۀ شنیدن صدای اوست. همین مادر ممکن است با صدای رعد و برق یا با صدای اتومبیلهایی که از کنار خانۀ او می گذرند بیدار نشود.
11-تلقین.ممکن است خود شما بارها این مسأله را تجربه کرده باشید که وقتی به بیمای می گویید: ((ماشاءالله خوب شده اید ، رنگ رخسارتان درست مثل اول شده است و ...)) می بینید که بسیار خوشحال می شود و به احتمال زیاد رو به بهبود می گذارد.این پدیده را اصطلاحا" تلقین می نامند. برای ارزیابی اثر تلقین آزمایشهای متعددی انجام گرفته است. در یکی از آنها، دانشجویان را به دو گروه تقسیم می کنند.به گروه اول(گروه آزمایشی)می گویند،آمپولی به شما تزریق می کنیم تا نتیجۀ امتحانتان بهتر شود. به گروه دوم(گروه کنترل)چیزی نمی گویند.آنگاه به هر دو گروه مادۀ کاملا" خنثی پلاسیبو یا دارونما) تزریق می کنند. با کمال تعجب مشاهده می شود که میانگین نتایج گروه اول به طور معنی دار از میانگین نتایج گروه دوم بالاتر است.
آزمایش زیر را بارها در کلاسهای روان شناسی تجربی دانشگاهها انجام داده ایم. ابتدا به دانشجویان گفته ایم که در وپنجره ها را ببندند تا از جریان هوا جلوگیری شود.بعد یک ساعت دیواری روی میز گذاشته ایم. به هر یک از دانشجویان یک تکه کاغذ و یک مداد داده ایم و آنگاه از کیف خود شیشۀ عطری بیرون آورده روی میز گذاشته ایم. به دانشجویان گفته ایم که حالا در این شیشۀ عطر را باز می کنیم، شما باید دقت کنید تا ببینید پس از چند مدت بوی عطر استشمام می کنید.پاسخ خود را روی تکه کاغذ بنویسید و تحویل دهید. این آزمایش را چند بار تکرار کرده ایم و در اکثر موارد 66 درصد دانشجویان بوی عطر را استشمام کرده اند، غافل از این که در داخل شیشۀعطر فقط چای کمرنگ ریخته بودیم.
12-اشیای با ارزش.در آزمایشی که روی کودکان خانواده های فقیر و ثروتمند انجام گرفته ، سکه هایی را به آنها نشان داده اند و از آنها خواسته اند تا اندازۀ سکه ها را روی کاغذ رسم کنند. آزمایش نشان داده است که کودکان خوانواده های فقیر ، نسبت به کودکان خانواده های مرفه ، اولاً اندازۀ سکه ها را بزرگتر رسم می کنند ، ثانیا" سکه هایی را که ارزش بیشتری دارند بزرگتر از سکه هایی که ارزش کمتری دارند رسم می کنند، مثلاً سکه 500 ریالی را بزرگتر از سکه 250 ریالی رسم میکنند. در آزمایش دیگری، از کودکان سفید پوست می خواهند که تصویر یک سیاه پوست را رسم کنند. انهایی که مخالف سیاه پوست ها بودند، اندازه بینی و لب های آنها را خیلی بزرگتر رسم می کنند. بر عکس، انهایی که تعصب نژادی نداشتند اغراق نمی کنند.
13- تنبیه و پاداش. آزمایش های مختلف نشان داده است که مردم تمایل دارند چیزهایی را درک کنند که قبلاً به خاطر درک آنها پاداش دریافت کرده اند. همچنین تجربه نشان داده است که اشخاص اشیایی را که به خاطر آنها تنبیه شده اند به خوبی اشیایی که به درک انها پاداش دریافت کرده اند ، درک نمی کنند.
14- موفقیت و شکست. احساس موفقیت ادراک را تحت تاثیر قرار می دهد. به سخن دیگر ، اگر آزمایش شونده ای حین انجام دادن آزمایش یا پس از اتمام ان احساس موفقیت کند،مسایل بعدی را بهتر و راحت تر درک خواهد کرد. برعکس، عدم احساس موفقیت ، ادراک های بعدی را مختل می کند. مسلماً عوامل دیگری نیز وجود دارند که ادراک را تحت تأثیر قرار می دهند، مثلاً درد و ناراحتی از آن جمله اند.افزایش تعداد این عوامل احتمالاً یادگیری آنها را با دشواری روبرو خواهد کرد. آنچه لازم است دانشجو بداند این است که ادراک همیشه عین واقعیت نیست، بنابراین باید در قضاوت ها و اظهارنظر های خود جانب احتیاط را در نظر بگیردو به بررسی مجدد آنها بپردازد.معلمی که دانش آموزی را تنبل یا ساعی تصور می کند ممکن به خطای ادراک گرفتار شود و به ناحق نمره کمتر یا بیشتری به او بدهد. در این گونه موارد، برای اطمینان از گرفتار نشدن به پیش داوری ها و خطاهای ادراکی، بهتر است از ابزار های عینی کمک بگیرد.مثلاً بهتر است گاهی با سؤالات عینی به ازریابی پیشرفت دانش آموزان بپردازد تا هم از دخالت نظر شخصی خود جلوگیری کند و هم نظر قبلی خود را محک بزند.
خطای ادراک
تجربه های مختلف نشان داده است که ادراک، رونوشت سادۀ واقعیت نیست. وقتی ادراک با واقعیت تطبیق نمی کند اصطلاحاً می گوییم که به خطای ادراک گرفتار شده ایم. البته نباید خطای ادراک را با توهم اشتباه کرد. توهم عبارت از ادراکی است که موضوع مشخصی ندارد و در اثر اختلال های فردی به وجود می آید.این اختلال ها ممکن است جسمی ( مثل مسمومیت) یا روانی(مثل هذیان مزمن) باشد. توهم معمولاً در افراد بیمار دست می دهد ، اما خطای ادراک ، بر عکس، اولاً در همه افراد دیده می شود ثانیاً موضوع مشخصی دارد. خطای ادراک در همه افراد یکسان است و همه مردم آن را تجربه کرده اند، حال انکه توهم یکسان نیست.یکسان بودن خطای ادراک موجب شده است که بتوانیم آنرا به طور آزمایشی مطالعه کنیم ، حال آنکه مطالعه آزمایشی توهم امکان پذیر نشده است. منظور از یکسان بودن خطای ادراک در همه افراد این است که همه به یک نحو مرتکب خطا می شوند. انواع خطای ادراکی وجود دارد که خطای مولر-لایر نمونه ای از خطاهای ادراکی است. اگر طول دو خط A و B برابر باشد ، خط A را از هر طرف به دو شاخک هم گرا و خط B را از هر طرف به دو شاخک واگرا محدود کنیم ، طول آنها متفاوت دیده خواهد شد. خطای عمودی نمونه دیگری از خطاهای ادراکی است. منظور از خطای عمودی این است که در یک سطح عمودی ، خط مایل بلند تر از خط افقی ه طول خود به نظر می رسد. به سخن دیگر ، اگر دو خط مساوی یکدیگر را قطع کنند، خط مایل بیشتر از اندازه واقعی خود برآورد خواهد شد. هر اندازه خط مایل به خط عمود نزدیکتر باشد ،به همان اندازه بیشتر از اندازۀ واقعی خود به نظر خواهد رسید ، همچنین هر اندازه محل تقسیم وسط خط تقسیم شده نزدیکتر باشد به همان اندازه خطای ادراک بیشتر خواهد بود.خطای بینایی-حرکتی نیز نمونۀ دیگری از خطاهای ادراکی است. این خطا نیز مثل خطاهای ادراکی دیگر نشان می دهد ، آنچه درک می کنیم همیشه با آنچه در مقابل ما قرار دارد مطابقت ندارد.به سخن دیگر ،ما می توانیم واقعیت فیزیکی را غیر از آنچه هست درک کنیم. مثلاً هر اندازه یک شیء بزرگتر باشد به همان اندازه انتظار خواهیم داشت که سنگینتر باشد. حال اگر دو جسم از نظر وزن یکسان اما از نظر حجم متفاوت باشند ، در اثر تضاد با انتظار ، آنچه کوچکتر است سنگینتر به نظر خواهد رسید. انجام دادن این آزمایش خیلی مشکل نیست:دو ظرف با ظاهر یکسان اما با حجمهای مختلف تهیه کنید ، مثلاً دو ظرف ماست که یکی یک کیلویی و دیگری چهار کیلویی است. هر دو ظرف باید دسته و در داشته باشند. در ظرف بزرگ 300 گرم آب بریزند و در ظرف کوچکتر نیز آن قدر آب بریزید تا وزن کل دو ظرف برابر باشد(بدیهی است که باید از ترازو کمک بگیرید). حال یک نفر را صدا بزنید و از او بخواهید که با هر دست خود یکی از ظرفها را از دسته بگیرد و آنها را به طور همزمان بلند کند. با کمال تعجب خواهید دید که او ظرف کوچک را سنگینتر تشخیص می دهد. در این آزمایش ، ظرف بزرگ در آزمودنی این انتظار را ایجاد می کند که باید ،نسبت به ظرف کوچک،سنگینتر باشد. چون آن دو برابرند ،بنابراین انتظار آزمودنی بر آورده نمی شود و در نتیجه ظرف کوچک سنگینتر به نظر می رسد. شاید روی همین اصل است که گفته های بچه های خردسال خیلی در نظر مهم جلوه می کند یا کوچکترین بی احترامی از طرف فرزندان ،مثل پتک بر سر پدر و مادر ها کوبیده می شود.
خلاصۀ فصل
رابطۀ ارگانیسم با محیط خود را اندامهای گیرنده و پاسخ دهنده بر قرار می کنند. دریافت محرک از طریق گیرندۀ حسی و انتقال ان به مراکز عصبی خاص احساس نامیده می شود. در دریافت و انتقال اثر تحریک به مراکز حسی قوانینی وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از قانون همه یا هیچ ،قانون مقاومت مطلق و قانون مقاومت نسبی . برای آنکه گیرندۀ حسی تحریک شود محرک باید حداقل انرژی لازم را داشته باشد. این حداقل انرزی را آستانه تحریک می نامند.پس از انکه گیرندۀ حسی تحریک شد، برای مدت بسیار کوتاهی اصلاً تحریک نمی شود و برای مدت کوتاه دیگری تنها با محرکهای شدید تحریک می شود که اولی را دورۀ مقاومت مطلق و دومی را دورۀ مقاومت نسبی می نامند.بینایی یکی از حواس اصلی است که از سه لایۀ صلبیه ، مشیمیه و شبکیه تشکیل می شود. شبکیه داخلی ترین وحساسترین قسمت چشم را تشکیل می دهد.در شبکیه دو نوع سلول وجود دارد : میله ها و مخروطها. مخروطها بیشتر در مرکز شبکیه و میله ها در اطراف آن پراکنده اند. حساسیت مخروطها و میله ها متفاوت است. دید رنگ بر عهدۀ مخروطهاست. بهترین دید در لکۀ زرد چشم صورت می گیرد.محرک حس بینایی نور است. نور از انرژی الکترو مغنا طیسی تشکیل شده است که به صورت امواج منتشر می شود. چشم انسان تنها قسمت بسیار محدودی از انرژی الکترو مغنا طیسی را می بینید که به آن طیف مرئی می گویند. احساس نور تابع سه متغیر است : درخشندگی، لون و سیری. درخشندگی از دو حد سیاه و سفید تشکیل می شود. سیاه کمترین و سفید بیشترین درخشندگی را دارد. لون یا ، به طور کلی ، رنگ، عبارت از احساسی است که طول موج نور در کرتکس مغز ایجاد می کند. سیری یا اشباع یعنی اینکه یک رنگ چقدر از خود آن رنگ را دارد. رنگهایی از ترکیب افزایشی (از مخلوط شدن امواج نوری)آنها،خاکستری به دست می آید، رنگهای مکمل نامیده می شوند. مثل قرمز و سبز ، آبی و نارنجی، زرد و بنفش. برخی افراد هیچ رنگی را نمی بینند و در واقع نسبت به رنگها کوری کامل دارند. تعداد این نوع افراد بسیار کم است. اما نوع رایج کور رنگی عبارت از کوری نسبت به رنگهای قرمز و سبز است که اصطلاحاً دالتونیسم نامیده می شود. وقتی محرک نوری از بین می رود و اثر آن برای مدت کوتاهی در ذهن باقی می ماند، اصطلاحاً می گوییم که پس تصویر حاصل شده است. دو نوع پس تصویر دیده می شود: منفی و مثبت. اگر تحریک طولانی باشد پس تصویر ان منفی و اگر کوتاه و شدید باشد پس تصویر آن مثبت خواهد بود.پس تصویر منفی، به رنگ مکمل محرک اصلی وپس تصویر مثبت ، به رنگ خود محرک اصلی است. مهمترین اختلالهای بینایی عبارتند از نزدیک بینی، دور بینی وپیر چشمی. با افزایش سن ، عدسی چشم قابلیت انعطاف پذیری خود را از دست می دهد و انسان مجبور می شود از عینک های دو کانونی استفاده کند. اختلال دیگری نیز وجود دارد به نام آستیگمایسم. شنوایی یکی دیگر از حواس مهم بدن به شمار می آید و اندام آن گوش است. گوش از سه قسمت تشکیل می شود: خارجی، میانی و درونی. گوش خارجی امواج صوتی را جمع آوری و آنها را به طرف پرده صماخ هدایت می کند. گوش میانی ارتعاش های پرده صماخ را به کمک سه استخوان چکشی، سندانی و رکابی به دریچه بیضی، که بین گوش میانی و گوش داخلی قرار دارد، منتقل می کند. از طرف دیگر، گوش میانی به کمک مجرای شیپور اُستاش با دهان ارتباط دارد و این امر تعادل فشار هوا را بین قسمت خارج و داخل برقرار می کند. گوش داخلی دو وظیفۀ مهم دارد: شنوایی و حس تعادلی که اولی بر عهدۀ حلزون و دومی بر عهدۀ دستگاه وستیبولار است. محرک گوش صوت است. صوت دارای سه ویژگی است: ارتفاع، شدت و طنین. ارتفاع به کمک فرکانس یاتواتر صوت تعیی می شود و آن عبارتست از تعدادارتعاش ها در ثانیه. شدت یعنی انرژی صوت که با واحد دسی بل اندازه گیری می شود. طنین کیفیتی است که منبع تولید کننده صوت را می شناساند. گوش انسان اصواتی را می شنود که بین 20 تا 20000 سیکل در ثانیه فرکانس دارند. البته همه این فرکانس ها به طور یکسان شنیده نمی شوند بلکه فرکانس های بین 2000 تا 4000 سیکل در ثانیه بهتر شنیده می شود. برای اینکه اصوات پایین تر از 2000 و بالاتر از 4000 فرکانس شنیده شوند باید شدت بیشتری داشته باشند. بابالاتر رفتن سن ، گوش انسان حساسیت خود را نسبت به صداهای زیر به تدریج از دست می دهد ، در عوض صداهای بم را بهتر می شنود. با سمعک می توان این افت ها را جبران کرد. پوست هم یکی دیگر از اندام های حسی استکه چهار عمل زیر را انجام می دهد : لامسه، گرما، سرما و درد. سایر حواس عبارتند از :بویایی، چشایی ، تعادل، هماهنگی ماهیچه ای، حرکت و حواس درونی. ادراک یعنی تعبیر و تفسیر احساس. ادراک عبارت است از فرایند های میانجی که احساس مستقیماً آنها را به راه می اندازد. جایی که فرآیند میانجی وجود ندارد.، جایی که تفکر وجود ندار، جایی که رفتار به صورت بازتاب است، صحبت از ادراک نخواهد بود. احساس در واقع فرآیند یک مرحله ای است اما ادراک از توالی رویدادها تشکیل می شود.به راحتی میتوان نشان داد که ادراک غیر از احساس است . برای این کار می توان ادراک های متفاوتی را نام برد که از یک احساس معین حاصل می شوند و همچنین احساس های متفاوتی را نام برد که به ادراک واحدی منجر می شوند. اطلاعات فیزیولوژیک نشان می دهد که یم تحریک معین همیشه فعالیت معینی در کرتکس حسی تولید می کند، اما واقعیت ها نشان میدهد همان تحریک الزاماً ادراک معینی به دنبال نمی آورد. مثلاً ، تصاویر دو پهلو یا برگشت پذیر دروقاع تحریک واحدی در کرتکس به وجود می آورند اما ادراک های حاصل از آنهامتفاوت است . برای نشان دادن اینکه یک ادراک معین میتواند از تحریک های حسی متفاوت حاصل شود می توان ثبات درخشندگی و اندازه را مثال زد. مثلاً اگر یک برگ کاغذ سفید و یک قطعه ذغال را در نظر بگیریم کاغذ را در سایه و ذغال را در زیر آفتاب قرار دهیم کاغذ را همچنان سفید و ذغال را همچنان سیاه خواهیم دید. در حالی که نور منعکس شده از ذغال بیشتر از نور منعکس شده از کاغذ است. همچنین ما قیافۀ دانشجویی را که در ردیف جلو نشسته است بزرگتراز قیافۀ دانشجویی که در ردیف آخر نشسته است نمی بینیم. در صورتی که تصویر شبکیه ای آنها متفاوت است. در اینجا میتوان گفت که دو تحریک متفاوت به یک ادراک منجر می شوند. پدیدۀ فای یا حرکت ظاهری مورد دیگری است برای نشان دادن اینکه یک ادراک معین می تواند از تحریک های متفاوتی ناشی شود. می دانیم که حرکت یعنی جابجایی یک محرک اما ادراک حرکت در غیاب جابجایی یک محرک نیز به وجود می آید. مثلاً چراغ عای راهنمایی رانندگی یا چراغ های برخی فروشگاه ها ادراک حرکت به وجود می آورند. در صورتی که در انها جابجایی محرک وجود ندارد.آزمایش های متعدد نشان می دهد که ادراک از پدیده های محیطی همیشه عین واقعیت نیست. عواملی که ادراک را تحت تأثیر قرار می دهند و آن را از واقعیت دور می کنند بسیار زیادند و. ما به برخی از آنها اشاره کردیم: حساسیت اندام حسی، محرومیت حسی، سایق های فیزیولوژیک، توجه یا دقت، تجربه های قبلی( یادگیری)، حالات هیجانی، تربیت، علایق، شخصیت، آمادگی ذهنی، تلقین، تنبیه و پاداش، موفقیت و شکست و ... . خطای ادارکی پدیدۀ دیگری است که نشان می دهد که نشان میدهد ادراک رونوشت سادۀ دنیای خارج نیست. به سخن دیگر خطای ادراک ثابت می کند که ادراک با واقعیت تطبیق نمی کند. البته در توهم نیز ادراک با واقعیت تطبیق نمی کند. اما نباید فراموش کرد که خطای ادراکی یک پدیدۀ عادی و همگانی است. به این صورت که همه انسان ها چه سالم ، چه بیمار خطای ادراکی دارند ، در صورتی که توهم نوعی اختلال رفتاری است و موضوع مشخصی ندارد در این فصل با تصاویر مختلف به تعدادی از خطاهای ادراکی اشاره کردیم.